نقش زنان در جنبش های کوردی و تأثیر این جنبشها بر زندگی زنان

نقش زنان در جنبش های کوردی
و

تاثیر این جنبش ها بر زندگی زنان

قسمت دوم

بخش دوم مصاحبه ام است درخصوص نقش زنان درجنبشهای کوردی وتاثیر این جنبشها بر زندگی زنان که در سایت اخبار روزمنتشر شده است
با دویا چند تکه شدن مصاحبه و گزارش به شدت مخالفم.متاسفانه خانم محمدی عزیز دیرمتوجه ایمیل بنده شدند لذا پاسخهایشان را هم دیر ارسال نمودند

محل انتشار:  اخبار روز

«نقش زنان در جنبش های کوردی» ، «تاثیر این جنبش ها بر زندگی زنان، مطالبات و مبارزات مدنی آنها» و «اینکه اصلا جامعه ی مردسالار و به شدت تعصبی و سنتی کورد چقدر به زنان اجازه ی حضور و نقش آفرینی از گذشته تا حال داده است؟»، موضوع گفتگویی بود با تعدادی از فعالان زن کورد که در بخش نخست آن خانم ها ناهید مکری و نگین شیخ الاسلامی به بیان دیدگاه هایشان پرداختند. در این بخش خانم شهین محمدی نظرات خود را مطرح نموده است …

شهین محمدی: ظلم رفته بر زنان کورد در جنبش حقوق خواهی انسانی، مضاعف می باشد.

شهین محمدی، فعال حقوق زنان و موسس انجمن زنان مریوان در ابتدا اظهار داشت: بر این باورم که زن تمامی جامعه است. چراکه نه تنها به عنوان ذات وجودی و آماری به عنوان انسان نیمی از جامعه را تشکیل می دهد بلکه پرورش دهنده نیمه ی دیگر جامه نیز هست. وبی شک آگاهی وحضور زنان در جامعه بر کل جامعه تاثیر گذار می باشد.
شهین محمدی ادامه داد: زنان با ایجاد تشکل ها وحرکت های مردمی که از بطن توده مردم بیرون آمده روشن تر وآگاهتر از گذشته به طور فعال در صحنه حضور دارند وبر این باورند که زمان آرام نشستن ومنتظر دیگران بودن بسر آمده است وزنان نیز باید در راستای پایان بخشیدن به انفعال تاریخیشان، دست یابی خود را در تمام لایه های جامعه گسترش دهند، و در راستای این جنبش حق و حقوق خواهی انسانی زنان کُرد متوجه اند که ظلم روا رفته بر آنان مضاعف می باشد و بطبع کوشش حق خواهانه مضاعفی را می طلبد.زن کُرد با حضور در تشکل های زنان، موجب خواهد شد تاتفکرات برابر خواهانه خود را تئوریزه کرده و حد و حدود آن را به تفکر مرد سالار مسلط بر جامعه تذکر و یادآور شود
نویسنده ی کتاب «دریچه ای به دیار فریاد» همچنین گفت: باید بپذیریم که جامعه ی ما در کل با مشکلات اجتماعی واقتصادی انبوهی روبروست وعلاوه بر زنان، مردان نیز زیر بار گران آن خم شده اند. بیکاری، اعتیاد، مسائل فرهنگی و… از جمله این مسائل هستند که عدم توجه به آنها، حرکت زنان را یکسونگر نموده و نتیجه ای در پی نخواهد داشت. اصولاً چگونه می توان از مردی که خود بیکار و یا کم درآمد است و با انبوهی از مشکلات روبروست، درخواست حل مشکلات دیگران را داشت. خود او نیز مزه¬ی شیرین برخورداری از بسیاری از حقوق اجتماعی را از خود سلب شده می بیند در نتیجه نمی¬تواند با فراغ خاطر به دیگر مشکلات جامعه خصوصاً به زنان فکر کند. لذا باید بپذیریم که زنان آگاه وعدالت خواه، باید علاوه بر حق¬طلبی و مبارزه در راه احقاق حقوق خود از سایر مشکلات اجتماع نیز غافل نبوده و یقین داشته باشند که بسیاری از این مشکلات در هم تنیده شده و فایق آمدن بر آنها نیاز به بینش، آگاهی، صبر و بردباری و مقاومت دارد.
وی با برشمردن عوامل تاثیر گذار در حرکت حق طلبی زنان گفت: تغییر و تحول اجتماعی، دسترسی به رسانه¬ها، افزایش سطح سواد و دسترسی به تحصیلات عالی، بهبود سطح معیشت و اقتصاد خانواده و… از جمله عواملی هستند که در طول زمان به کمک حرکت حق¬طلبی زنان و طرفداران آنها آمده وباعث تسهیل بیشتر این روند خواهند شد.
این فعال حقوق زنان افزود: اگر با توجه به حرکت زنان، مقایسه ای در میزان تسهیلات بیشتر زندگی برای زنان بنماییم، به این نتیجه می رسیم که اکنون به نسبت سال¬های گذشته از جمله دهه¬ی گذشته، پاره ای از مشکلات حل شده اند و زنان بهتر می توانند در سطح جامعه حضور یافته و توانایی های خود را عرضه نمایند. اکنون به نسبت گذشته میزان دسترسی زنان به آموزش بیشتر است. دختران اجازه یافته اند جهت ادامه تحصیل در دبیرستان ودانشگاها به شهرهای دور و نزدیک مسافرت نمایند .تا حدی اعتقاد به اشتغال زنان رونق گرفته است. توجه به این مسائل نشان می دهد که وضع اجتماعی زنان اندکی تغییر کرده است. باید گفت که این حرکت آغاز شده، امّا تا رسیدن به حد مطلوب فاصله بسیار است.برای پیمودن این مسیر طولانی باید اراده¬ای قوی داشت و حرکت را در طول زمان برنامه¬ریزی کرد.اگر به حرکت حق خواهانه¬ی زنان در ممالک دیگر و از جمله کشورهای اروپایی نظری بیفکنیم، خواهیم دید که حرکت آنان نیز با موانع و مشکلات زیادی روبرو بوده است. گاهاً موانع این حرکت، افراد و احزاب و یا جنبش های مترقی آن جوامع بوده اند.
محمدی در ادامه در خصوص میزان اجازه داشتن زنان کورد برای حضور و نقش آفرینی در جامعه ی مردسالار و به شدت سنتی و تعصبی کورد، گفت: زنان کورد بخشی از جامعه کردی هستند. جامعه ای که فرهنگ وزبان و…آن در سراشیب نابودی قرار گرفته است. پس زن هم نمی تواند جدا از جامعه باشد،بلکه اوتحت ستمی در جامعه تحت ستم است .اجازه خواندن به زبان مادری و تربیت فرزند به زبان خود را ندارد ،تلاش در راستای شکوفایی وحتی حفاظت از فرهنگ وتاریخ وزبانش محدود بلکه گاها جرم است ، بی کار است، شاهد بی کاری ودرماندگی شوهر ،برادر،پدر وفرزند خود است واصولا به دلایل خاصی حتی توسط این شوهر ،برادر،پدر وفرزند خود نیز کنترل شده وتحت ستم مضاعف قرار می گیرد ،شما از چنین موجودی در چنین شرایطی چه انتظاری دارید؟! واما با این حال چند دلیل به عنوان فاکتور اصلی، نقش آشکاری دارند. اگر به گونه ای آشکار اشاره کنم می توانم به دو دلیل اصلی “اقتصاد و دین” اشاره نمایم. در بخش اقتصادی این مرد است که مرکز تمام منابع اقتصادی است. تأمین منابع خانواده در دست اوست. مکانیزم اداره کردن تمامی ابعاد زندگی در کنترل اوست به همین دلیل است که زن به عقب رانده می شود. به ابزاری تبدیل می شود که تمامی اوامر و رفتارها از پیش برایش تعیین شده است. به باور من اگر زن به استقلال اقتصادی نرسد و نتواند به فاکتور و منبع اقتصادی دست یابدونتواند نیازهای خود را تأمین کند، نمی تواند از کرامت و شخصیت انسانی خود دفاع کند و همیشه زیردست باقی می ماند.
موسس انجمن زنان مریوان اضافه کرد: در زمینه دینی هم می بینیم که در بسیاری از ادیان مردسالاری تئوریزه و به بخشی از فرهنگ دینی و اجتماعی تبدیل شده است. در بسیاری از ادیان بیشتر حقوق متعلق به مرد بوده و تصمیمات،حقِّ طلاق ،ثروت و سامان خانواده در اختیار اوست. همین امر در درون خود فرهنگی را تولید می کند که فریادها را خفه و اعتراضات انسانی زنان را با خشونت روبرو می کند. حقوق روای زنان را خطر و تابو شکنی و عبور از نورم های اجتماعی می داند. فرهنگی که اجازه نمی دهد زنان برای رسیدن به حقوق انسانی خود فعال باشند.
این نویسنده ی کورد همچنین با معرفی کردن جامعه ی مردسالار به عنوان یک جامعه توتالیتر، تمامیت خواه و بسته که مملو از بایدها و نبایدهاست، بیان داشت: در چنین جامعه ای اعتقادی به تکثر، اختلاف رأی موجود نیست و عموماً به پلورالیزم باور ندارد. جامعه، افراد خود را بر دو بخش خیر و شر تقسیم می نماید. برای همین است که در عمق خود خشونت تولید می کند، کاملاً هم مشخص است که ثمره درخت خشونت چیست! می توان گفت یک جامعه قدرت طلب و سنگدل است و از تمامی پرنسیپهای دموکراسی به دور می باشد. در محاصره و تک بعدی کردن قدرت هم دست بالایی دارد. در چنین جامعه ای دیگری حقی ندارد. در جامعه مردسالار هر مردی مرکز عقل عمومی و بازیهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی است و همه اینها در راستای منافع و سیطره آنها تعریف می شود. برای همین است که چنین جامعه ای مدام به سمت فروپاشی و فنا می رود و از کاروان پیشرفت و شکوفایی و تمدن و انسانگرایی غقب می ماند. این خود خسارات زیادی به زمان حال و نسلهای آینده وارد می سازد. به نظر من تا زمانی که چنین روشی پایدار باشد بحث کردن درباره پیشرفت و شکوفایی بی معناست.استان کردستان نیز دارای خصوصیات فرهنگ شرقی با ویژگی های بومی خود است .ویژگی هایی همچون بافت فرهنگ روستایی وعشیره ای ،بحران بیکاری ،درآمد ناکافی برای افراد خانواده ،مرد سالاری وموقعیت جغرافیایی و…مجموعه این عوامل شرایطی را موجب شده است تا زن به حاشیه رانده وتوان اظهار وجود وخودنمایی اجتماعی نداشته باشند.
ابن فعال حقوق زنان در بخش دیگری از سخنانش در خصوص «علل عدم پرداخت و اشاره ی نویسنده ها به نقش زنان کورد در جنبشهای کوردی؟»، عنوان کرد: در میان ملیت ها و قومیت های مختلف در ایران به نسبت موقعیت جغرافیایی ،سیاسی، اقتصادی و…در طول تاریخ نام شیر زنان کورد همیشه زنده و زبانزد تاریخ ملتمان بوده واگر دیگران به این منابع دسترسی ندارند بنده آن را به حساب جبر تاریخ می نهم که موقعیت آن را برایمان فراهم نکرده است نمونه ی بارز زنان نامدار کرد را که از منابع مختلف مطالعه نموده ام ودر بخشی از کتابم با نام (دریچه ای به دیار فریاد) که در آن به وضعیت زنان کردستان ایران پرداخته ام مختصر نقل می نمایم:
مناطق کردنشین در طول تاریخ شاهد حرکت شیر زنانی بوده که فریادشان را به سوی جامعه و تاریخ نشانه رفته‌اند و در زمینه‌های گوناگون فعال بوده‌اند. آنان در طول تاریخ فرصتهایی را مهیا کرده‌اند که اگر از سوی جامعه احساس و درک می‌شد، شاید موج تحوّل آن به اندازه‌ای بود که امروز منِ نوعی، نه به این مطالب، بلکه به مطالبی در سطح بالاتر می‌پرداختم و فرصتهای پیش روی خود را فراغتر و والاتر می‌دیدم.
در گذشته ی این‌ دنیا؛ مستوره کردستانی زیسته که شاید اولین زن تاریخ نویس در مشرق زمین بوده است. از او کتاب تاریخ،‌ دیوان اشعارو… به یادگار مانده‌اند (۱).
زنان قلم به دست فعال در باور « یارسی» از جمله: فاطمه لوره، دایه خَزان سَرگتی، لزاخانم جاف، دایه توریز هَورامی، ریحان خانم لورستانی، نَرگس خانم شارَزوری و… که با اشعار و فعالیت خود خدمات شایسته‌ای به گسترش باور یارسی نموده اند (۲).
زنان فعالی که در زمینه‌های اجتماعی و مبارزه عدالتخواهی، دوش به دوش مردان به میدان آمده و حتی در دورانی رهبری را به دست گرفته‌اَند. از جمله:
حفصه‌خان نقیب که در سلیمانیه و اطراف آن مبارزه کرده و حتی در سال ۱۹٣۰م ، نامه‌ای در ارتباط با پایمال شدن حقوق ملت کُرد به سازمان ملل نوشته و فریاد خود را علیه دغلکاری و استبداد اشغالگران بریتانیا بلند کرده است (٣).
قَدَمخَیر خاتون، شیرزَنی از دیار کُردهای فَیلی که بر علیه استبداد رضاخانی دست به مبارزه زده و سالها تسلیم نشده و حتی نیروهای رضاخان را شکست داده تا اینکه رضاخان با فرستادن پیک های صلح خواهانه، وعده اجابت خواسته‌هایش را داده وبر سر سفره صلح به دامَش انداخته است (۴).
اَختر، همان دختری که در پیشواز جنازه شیخ محمود، سینه خود را سپر گلوله‌های دشمنان ملّت کُرد نمود و شهید شد (۵). و….
در زمینه علم‌خواهی و آرزوی رواج علم و دانش نیز زنان کُرد دست بر دست ننهاده و در تاریخ شاهد فعالیتهای بزرگ کسانی بوده‌ایم که تاریخ باید به آنها بنازد. ازجمله:
خاتوون عصمت، که از نوادگان صلاح‌الدین ایوبی بوده و در بغداد چهار باب مدرسه احداث و هزینه اداره نمودن آنها را نیز تقبل نموده است.
خانزاد خانم، دختر حسن از منطقه سوران که پس از فوت همسرش اداره ی منطقه را به دست گرفته و مدارس ومساجد زیادی را احداث نموده است (۶).
در زمینه ادبیات نیز علاوه بر تلاش رهروان یارسی، کسانی همچون جهان‌آرا در منطقه پاوه، پا به عرصه وجود نهاده‌اند که در دوران خود توانسته‌است گامهای جسورانه‌ای در زمینه ادبیات و بیان دغدغه‌های خاموش زنان بردارد. مستوره کُردستانی و… در این زمینه فعال بوده‌اند (۷)
در کنار این حرکت گرانبها و ماندگار، انبوه زنانی نیز بوده‌اند که اطاعت و بله¬گویی و خاموشی و سربه‌زیری را، نشانه ی کرامت و عقلانیت دانسته و قطره قطره در راه خواسته های ناروای فرهنگ غالب ذوب شده‌اَند.»
شهین محمدی، فعال حقوق زنان، موسس انجمن زنان مریوان و نویسنده ی کورد در پایان سخنانش در خصوص تاثیر جنبشهای کوردی و خواست ملی کوردها بر زندگی زنان کورد و مبارزات مدنی آنها گفت: تااندازه ای که من آگاهی دارم دیدگاه مردان روشنفکر و دلسوز خیلی مثبت است. تا حد زیادی همراهی و همصدایی خود را با زنان نشان داده اند. ممکن است دیدگاه خاص خود را هم نسبت به مبارزات زنان داشته باشند که هم سطح و همفکر با خود زنان فعال در جنبش نباشد که به نظر من این هم یک مسئله طبیعی و خوب است، اما عموماً مردان روشنفکر کُرد مشوق زنان بوده اند.

۱ ـ کتاب تاریخ اردلان، کتاب دیوان اشعار مستوره، کتاب شرعیات و… آثار به جامانده از این شیر زن هستند که به زبانهای کردی، فارسی و عربی چاپ و منتشر شده‌اند.از جمله توسط انتشارات آراس ، سال ۲۰۰۵م، در هولیر
۲ ـ دفترهای: {سرانجام، دفتر بزرگ، دفتر پردیوَر، (دفترهایی که حاوی باور و اشعر و اندرزهای بزرگان دین یارسی اَند)} میژووی ویژه ی کوردی( صدیق بوره که یی )و…..
٣- زنان نامدار کُرد، عبدالجبار محمد، ترجمه به فارسی احمد محمدی
۴- همان منبع
۵- همان منبع
۶- ـ همان منبع
۷ ـ شعری ژنان و ژنانی شاعیر له ئه‌ده‌بی کوردیدا، مقاله رئوف محمودپور، مجله سروه، شماره‌های:۱۹۰ـ۱٨۹

Posted in Uncategorized | 1 Comment

نقش زنان در جنبشهای کوردی و تاثیر این جنبشها بر زندگی زنان

نقش زنان در جنبشهای کوردی

               و                 

تاثیر این جنبشها بر زندگی زنان

محل انتشار:   اخبار روز

مصاحبه ام است با دو نفر ازفعالان زن کورد

سراسر تاریخ ملت کورد پر است از مبارزه برای بدست آوردن آزادی و استقلال و کسب حق تعیین سرنوشت خود.

هر چند امروز خواسته ی ملی کوردها از «استقلال کوردستان» به خودمختاری و یا فدرالیسم در مناطق کوردنشین تقلیل یافته است اما همین حداقل نیز منهای عراق فعلی از سوی سایر دولتها و کشورهای حاکم بر مناطق کوردنشین هیچ گاه به رسمیت شناخته نشد. تلاش جدی دولتهای فوق نیز جهت پایان دادن به حیات ملت کورد برای همیشه نافرجام ماند.

قریب به یک قرن است که منطقه ی خاورمیانه درگیر مسئله ای به نام «مسئله کورد» است. از آغازین روزهای جوانه زدن حس ناسیونالیسم در میان مردم کورد و به وجود آمدن جنبشهای کوردی، زنان نیز به عنوان نیمی از پیکره ی جامعه ی کورد متاثر از ناسیونالیسم کورد و جنبشهای کوردی بوده اند.

زنان کورد هم می بایست در صف اول مبارزه همپای مردان جهت احقاق حق ملی شان می جنگیدند و هم برای پشتیبانی از مردان مبارز کورد و حفظ و بقای خانواده شان در خانه تلاشی مضاعف از خود نشان می دادند.

جدی شدن فعالیت نهادهای مدنی در ایران فرصتی بود برای اندیشیدن زنان کورد به خواسته هایشان اما متاسفانه خواسته ی ملی کوردها مجال چندانی به مطالبات زنان کورد برای طرح شدن نداد و آن را در هاله و تحت الشعاع خود قرار داد.

«نقش زنان در جنبشهای کوردی» ، «تاثیر این جنبشها بر زندگی زنان، مطالبات و مبارزات مدنی آنها» و «اینکه اصلا جامعه ی مردسالار و به شدت تعصبی وسنتی کورد چقدر به زنان اجازه ی حضور و نقش آفرینی از گذشته تا حال داده است؟»، موضوع گفتگویی شد با دو نفر از فعالان زن کورد که در ذیل می خوانید:

 

ناهید مکری: زنان کورد، یاری رسان جنبشهای کوردی و این جنبشها منجر به آگاه سازی زنان و بهبود نسبی شرایط برای آنان شده اند.

ناهید مکری، فعال حقوق زنان و محقق کورد مقیم سوئد در خصوص نقش زنان در جنبشهای کوردی اظهار داشت: بهتر است در طرح این پرسش تنها از واژه جنبش استفاده نکنیم زیرا جنبش‌ها باید از شاخص‌هایی‌ چون عمومی‌ بودن، جهت دار بودن، آگاهی و … برخوردار باشند. بسیاری از حرکتهای تاثیر گذار در کردستان لزوماً شامل همهٔ شاخص‌های یک جنبش نیست.

وی ادامه داد: با توجه به اینکه حرکت‌های حق طلبانهٔ زنان در سراسر جهان رنگ و بویی دیگر به خود گرفته این موضوع برای زنان کورد نیز به همین منوال بوده. یعنی‌ زنان کورد در صد سالهٔ اخیر در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی شرکت داشته اند و هم به صورت مستقیم و فعال و هم به صورت غیره مستقیم به جنبش‌ها یاری رسانده اند. هرچند این شرکت به دلایلی عدیده کمرنگ بوده است ولی‌ بازتاب این مشارکت‌ها به مرور منجر به آگاهی‌ در سطوح اقشار عادی زنان گردیده. تاثیر مبارزات اکثرا فردی زنان، در چند دهه اخیر بیشتر به نمود و ظهور رسیده و با توجه به اینکه نمود حرکت‌های اجتماعی و جنبش‌ها بیشتر در احزاب متولد و متبلور میگردد حضور نسبتا گستردهٔ زنان در احزاب و حتی شرکت در نبرد مسلحانه در هر چهار پارچه‌ی کردستان و خصوصا کردستان روژهلات، نشان واضحی است از تاثیرگذاری زنان در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی کردستان.

این فعال مدنی که از 9 سال پیش تحقیقات خود را در زمینه ی «تاثیر دین بر روی زنان» آغاز نموده است همچنین درباره ی میزان اجازه داشتن زنان برای حضور و نقش آفرینی در جامعه مردسالار و به شدت متعصب و سنتی کورد گفت: حقیقت امر بر این است که از قدیم الایام فضای حضور در اجتماع و حتی مطرح شدن در خانواده نیز برای زنان کورد به شدت محدود و خفقان آور بوده. متاسفانه شاخص‌های مذهبی‌ نیز بر اطاعت کورکورانهٔ زنان از این مظالم مدد نموده. زیرا زن خوب بودن در آموزه های دینی، زن مطیع و فرمانبردار است، زنی‌ که جز خدای آسمان از خدای زمینیش نیز فرمانبرداری کامل داشته باشد ولی‌ با توجه به محدودیت دینی و فضای مرد سالاری سنتی حاکم بر کردستان، بوده اند زنانی که در این فضای تنگ و محدود، توانایی‌‌هایشان را عرضه نموده و حتی بر مردهای اطراف خود حکم رانده اند و تاثیر گذارده اند. بانوانی چون مستوره اردلان، قدم خیر و … .

ناهید مکری افزود: ولی‌ به صورت عمومی‌ و کلی‌ فضای مرد سالاری حاکم بر کردستان زنان را از دو شاخص عمده و اساسی‌ یعنی‌ آموزش و حضور در اجتماع تقریبا محروم نموده بود. دو شاخصی‌ که می‌توانست زنان را پرورش دهد و در عرصهٔ اجتماع شدت و ضعف توانایی‌‌هایشان را محک بزند.

وی اضافه کرد: اما زنان نیز با یافتن راهکار‌هایی‌ هم در عرصهٔ خانواده و هم در عرصهٔ اجتماع این تابو‌ها را تا حدود زیادی شکسته اند. هرچند راه درازی تا شکستن کامل دیوار‌های بلند مرد سالاری سنتی و مذهبی‌ باقی‌ است ولی‌ زنان عملا نشان داده اند که منتظر نمی مانند تا مرد‌ها حریم حرکتی‌ آنها را مشخص کنند.

‌ناهید مکری در ادامه همچنین گفت: حضور زنان در اجتماع و سیاست به صورت تصاعدی افزایش یافته. زمانی‌ زنان از تصور تحصیل علم و دانش نیز واهمه داشتند ولی‌ اکنون در ایران ۶۲% از شرکت کنندگان در کنکور را زنان تشکیل میدهند. با توجه به حکومت‌های تمامیت خواه و ضد زن حاکم بر مناطق کرد نشین، حضور گستردهٔ زنان در عرصه‌های هنری، ادبی، سیاسی، اجتماعی، ورزشی و … از آیندهٔ روشنی برای زنان خبر می دهد.

ابن فعال حقوق زنان در بخش دیگری از سخنانش در خصوص «علل عدم پرداخت و اشاره ی نویسنده ها به نقش زنان کورد در جنبشهای کوردی؟»، عنوان کرد: متاسفانه مردم کورد به صورت کلی‌ توسط حکومتهای حاکم، انکار گردیده اند. این انکار و حذف، دامن زنان کورد را نیز گرفته است. برای نادیده انگاشتن ملتی، سانسور و حذف تاریخ از ابزار‌های اصلی‌ و تاثیرگزار آن است.  با توجه به اینکه حرکت‌های آزادیخواهانه و حق طلبانه زنان همیشه در تضاد با حکومتهای دیکتاتور منش و مردسالار بوده است همین امر کافیست تا ردّ پای این حرکتها از کتب و تاریخ مملکت حذف گردد. نبود تاریخ نگار منصف و بیطرف، مدیریت جامعه توسط مردان، همه و همه در ایجاد این بینش منفی‌ نسبت به زنان دخیل و تاثیرگزار بوده است.

وی درباره ی تاثیر جنبشهای کوردی بر زندگی زنان اظهارداشت: طبعا جنبش‌ها و حرکت‌های اجتماعی، مدنی و سیاسی تاثیرات مثبت خود، یعنی‌ آگاه سازی را بر جامعه و خصوصا بر زنان کورد داشته است. هر چند اکثر این آگاهی‌‌ها منجر به مقاومت زنان در برابر سنت‌های غلط و فضای مرد سالار جامعه شده و هزینه‌های گزافی برای زنان به دنبال داشته ولی‌ در مجموع با بهبود نسبی‌ شرایط برای زنان کورد همراه بوده است.

ناهید مکری، فعال مدنی و محقق کورد ایرانی در پایان سخنانش در خصوص تاثیر جنبشهای کوردی و خواست ملی کوردها بر روی مطالبات زنان کورد و مبارزات مدنی آنها گفت: متاسفانه در اکثر مواقع خواست‌های زنان در پس اولویت بندی‌ها باقی‌ مانده. به طور مثال مطالبات بر حق مردم کورد در استفاده کردن از زبان، پوشش، داشتن حکومت و … باعث گردیده زنان مطالبات خود را در لیست انتظار رسیدن به خواسته‌های کلی‌ مردم کرد قرار دهند. حتی احزاب کردی نیز که پیشگامان جامعه هستند از چنین الگویی استفاده نموده و زنان در روند مشارکت در مبارزه، در راستای اهداف احزاب و تفکرات آنها مورد استفاده قرار گرفته اند نه در راستای احقاق حقوق حقهٔ خود.

نگین شیخ الاسلامی: زن کورد در تمام عرصه های اجتماع حضوری فعال داشته است.

نگین شیخ الاسلامی، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر کورد، کارشناس ادبیات و موسس «انجمن زنان آذرمهر» با بیان مقدمه ای از «جنبش زنان ایران» اظهار داشت: جنبش زنان در ایران بیشتر از یکصد سال است  که سابقه ی فعالیت دارد. این جنبش از زمان مشروطیت آغاز و تا دوره های مختلف دیگر و دوره ی انقلاب (زمانی که زنان مشغول فعالیت های زیر زمینی، سازماندهی و آموزش بودند)، ادامه داشت. 

نگین شیخ الاسلامی با اشاره به اینکه « زنان در بسیاری از زمینه های جنبش که به انقلاب 1357 منتهی شد، شرکت داشتند»، گفت: پس از روی کارآمدن جمهوری اسلامی محدودیت های تحمیل شده بر زنان آغاز شد. اولین اقدام اجرای حجاب اجباری بود. سپس زنان را از قضاوت منع کردند. نیروهای به ظاهر دمکراتیک نیز از زنان و خواسته های زنان حمایت نکردند. بدین ترتیب زنان باز به شیوه ی فرمی به حاشیه رانده شدند. انقلاب ایران که به تغییرات مدنی، قانونی و فرهنگی بسیاری منجر شد، علیرغم موارد بسیاری که وضعیت زنان را بدتر کرد اما سبب حضور بیشتر زنان در محیط های عمومی شد زیرا جامعه جدید اسلامی به اندازه کافی برای زنان خانواده های سنتی و مذهبی امنیت داشت که اجازه ترک خانه را برای آموزش دیدن و پیوستن به نیروی کار داشته باشند.  امروز بیش از 60% دانشجویان دانشگاه ها زنان هستند. در این خلال، پس از انقلاب همه قوانین جدید به استثنای حق رای زنان، لغو شدند و محدود دستاوردهای زنان در باب قوانین سن قانونی، طلاق، ازدواج موقت و حبس باز پس گرفته شدند.

شیخ الاسلامی اضافه کرد: اما موج جدید جنبش زنان که در دوره آقای خاتمی شروع به فعالیت کرد کاملا زنانه و با ساختاری مستقل شکل گرفت. کوردستان نیز چون در مرز جغرافیای ایرانی قرار گرفته است بدون شک بی تاثیر از این تغییرات در مراحل مختلف نبوده است اما کوردستان به سبب شرایط سیاسی خاصی که داشته تا حد بسیاری متفاوت تر بوده است. در جامعه ی سنتی کوردستان، زنان به دلیل ساختار فرهنگی آن جامعه که بازتاب دوران نئولوتیک است، همیشه در جامعه حضور فعال داشته اند. آنان هیچگاه در هیچ دوره ی اجتماعی چهره ی خود را نپوشانده و خود را از انظار دور نگه نداشته اند و در بسیاری موارد زنان خود به تنهایی تصمیم گیرنده بودند.

این فعال حقوق بشر هچنین گفت: زنان کورد در دوره انقلاب با شرکت در اپوزیسیون های سیاسی، آن نقش سنتی را به جایگاه و ساختار جدید اجتماعی و سیاسی تغییر دادند و با حضور فعالانه خود به ساختارهای سنتی اجتماع “نه ” گفتند اما چون دارای ذهنیت مستقل زنانه نبودند و در ساختار حزبی خاص، این فعالیتها را داشتند به حاشیه رانده شدند و نتوانستند در راه رهایی زنان مسافتی را طی نمایند و به گونه ای نیز دچار شکست و سرخوردگی شدند.

وی افزود: در طول تاریخ نیز می توان به سخنان گزنفون اشاره داشت که می نویسد هنگام حمله‌ اسکندر به‌ ایران، زنان کورد دوشادوش مردان با سپاهیان اسکندر در کوههای زاگرس مبارزه کردند و شجاعت زنان کورد ستودنیست. از همین رو به‌ اسکندر پیشنهاد میدهد برای اینکه‌ سپاه یونان دارای سربازان نیرومندی باشد با دختران کورد ازدواج بنمایند.

شیخ الاسلامی در پاسخ به این پرسش که: «جامعه ی مردسالار و به شدت تعصبی و سنتی کورد چقدر به زنان از گذشته تا به حال اجازه حضور و نقش آفرینی داده است؟»، گفت: من این سخن شما را، «جامعه ی به شدت متعصب و سنتی کورد»، اصلا قبول ندارم. کوردستان در آسیا و در خاورمیانه قرارگرفته است. به دلیل شرایط سیاسی خاصی  هم که بر آن تحمیل شده است، همیشه درگیر جنگ یا میدان جنگ بوده است. پس کاملا طبیعی است که در برخی مناطق، رشد شهرنشینی کمتری وجود داشته باشد.

موسس انجمن زنان آذرمهر ادامه داد: میان ملت های آسیا به طورکلی اشتراکاتی وجود دارد اما هیچ گاه جامعه ی کوردستان – با آن همه پراکندگی جغرافیایی و تحت ستم 4 دولت مرکزی و سطح آسمیلاسیون بسیار بالا و مهاجرت و تبعید بسیاری از خانواده ها در دوره های مختلف و کوچ دادن خانوده های بسیاری دیگر از ملیت های دیگر به کوردستان – از بسیاری از ملیت های دیگر سنتی تر و متعصب تر نبوده است. اگر جنوب کوردستان را در مقایسه با زنان تهران بخواهیم ارزیابی کنیم، این درست است اما درمقایسه با دیگر شهرهای ایران خیر. این درست نیست.

نگین شیخ الاسلامی که در حال حاضر مقیم سوئد می باشد اضافه کرد: در پاسخ به پرسش شما باید بگویم کوردستان نیز مانند تمامی بخش های ایران از این تاثیر در امان نبوده است و جامعه ی مردسالار تا حد بسیاری توانسته هم در نهادهای مدنی و هم درمیان احزاب و اپوزیسیون های کورد، نقش زنان را کم رنگ و بسیاری اوقات حتا به حاشیه بکشاند. زنان فعال در کوردستان هم با دشمن بیرونی- که همانا جمهوری اسلامی است – هم با دشمن داخلی – که مردان و گاهی حتا خود زنان هستند – روبه رو می باشند که به آن ها و فعالیت هایشان حمله می کنند. زنان کورد جدای از ستم جنسیتی از ستم ملی هم در رنج هستند. بسیاری از فشارهایی که بر زنان تحمیل می شود ناشی از همان ستم ملی ست که در موارد عدیده اجتماعی خود را نشان می دهد.

وی افزود: جمهوری اسلامی نیز در این باب موفق عمل کرده است. با چسپاندن انگ های اخلاقی به زنان فعال در بسیاری اوقات آن ها را از دور خارج کرده است. در شهرهای کوچک، زنان ما در هر قدمی که بر می دارند، همیشه درهراس هستند که از سوی جامعه و حتا احزاب انگ نخورند. متاسفانه به دلیل تفرقه میان احزاب گاهی اوقات این حملات به حالت مقابله است.

شیخ الاسلامی با اشاره به وجود دو نوع تفکر در کوردستان امروز گفت: گروه نخست جنبش زنان را یک جنبش اجتماعی می دانند و آن هم به علت شرایط ملی و فرهنگی خاصی است که از سوی دولت های میلیتاریز حاکم بر کردستان اجرا می گردد. گروه دوم نیز معتقد بر همان جنبش فمنیستی – جنسیتی هستند اما هر دو گروه در راستای حقوق زنان فعالیت می کنند.لازم است در این جا به گروهی دیگر نیز که جدای از موارد فوق هستند اشاره کنم، آن هم زنانی هستند که کاملا وابسته به سیستم جمهوری اسلامی می باشند و به نام فمنیست های اسلامی برای حقوق زنان مبارزه می کنند. به باور من این ها زنانی هستند در لباس زنانه ولی با تفکری مردانه و بیشتر ابزار سیستم ها هستند تا مبارز این راه. درمیان گروه دوم نیز دو تفکرحاکم است: 1. افرادی وجود دارند که مبارزه زنان را در مرزهای ایران هم سو می دانند و جدایی در میان زنان کورد و فارس و ترک تصور نمی کنند. 2. گروهی دیگر، کسانی هستند که مسایل زنان کورد را خاص جامعه ی کوردستان می دانند در هر چهار بخش آن.

این روزنامه نگار کورد که بنابر اظهارات خودش 4 بار توسط نیروهای اطلاعات ایران بازداشت و بارها تحت شکنجه های روحی و جسمی ماموران اطلاعات قرار گرفته است، اظهار داشت: امروزه جنبش مستقل زنان با تفکر و خواسته های زنانه و با هویت زن کورد در کوردستان به تدریج در حال شکل گیری است. چه درمیان نهادهای مدنی، چه درمیان احزاب و اپوزیسیون های سیاسی. در صفوف مبارزین پ ک ک و پژاک نیز زنان بسیاری را داریم که با سازماندهی کاملا زنانه و با باور و فکری زنانه چه درحیطه مسایل زنان و چه در حیطه مسایل سیاسی مشغول فعالیت هستند. بسیاری از این دختران کسانی هستند که برای نه گفتن به هنجارهای موجود در اجتماع به این گروه پیوستند و مسایل زنان را جدای از مسایل اجتماعی نمی بینند و به جنبش اجتماعی زنان باور دارند. همین دختران جزو مسببین اصلی جنبش زنان کورد بوده اند. ما امروز نهادهای مدنی زنان را داریم که با خود آگاهی کامل بر شرایط زنان و با تفکری کاملا زنانه از حقوق زنان حمایت می کنند و با چند همسری، مسایل شرعی و قانونی که به مردان مجال بیشتری می دهد مبارزه می کنند. همین چند ماه پیش در شمال کوردستان کنفرانسی سراسری به پا شد که زنان از هر 4 منطقه ی کوردستان در آن شرکت کردند. این کنفرانس به نام «کنفرانس ملی زنان کورد» بود که در باره جایگاه و مسایل زنان در هر 4 بخش کوردستان به بحث نشستند. حضور زنان در میان اپوزیسیون ها و در نهادهای مدنی کورد نشان از توانمندی زنان کورد و جنبشی مستقل زنانه دارد که جنبش زنان را همراه با دیگر جنبش های شکل گرفته در کوردستان ضروری می داند و به دست آوردن حقوق و هویت زنان، خود نشان از بلوغ سیاسی و فرهنگی و اجتماعی جامعه ی کوردستان است که زنان، ستم ملی را درکنار ستم جنسیتی خود می بینند و تاثیر این دو مورد را بر همدیگر حس می کنند. زبان مادری حقی است که مادران به کودکان خود تقدیم می کنند و زمانی که این حق از زن کورد ستانده می شود، ستم ملی است که یک زن با خود در کنار دیگر ستم های جنسیتی لمس می کند. امروز ما شاعران و نویسندگان بسیاری داریم که در باره مسایل زنان قلم فرسایی کردند. ما کسانی مانند خانم «عدالت عمر» را داریم که درباره زنان انفال شده به زبان های کوردی، عربی و انگلیسی نوشته است. خانم «کژال احمد» را داریم که درباره زنان با حسی کاملا زنانه شعر سرودند. همچنین «مهاباد قه ره داغی»، «کوردستان موکریانی»، «مستوره کوردستانی» و «روژ هه لبجه یی»، که این ها بیشتر به زبان کوردی نوشتند، زیرا من به نوبه خود روشنفکر، نویسنده و شاعری که به زبان مادری خود نتواند از دردهای خود بگوید، عملا آن را کورد محسوب نمی کنم. جدای از موارد استثنا.

این کارشناس ادبیات در پاسخ به سوال دیگری که درباره ی «علل عدم پرداخت و اشاره ی نویسنده ها به نقش زنان کورد در جنبشهای کوردی؟» مطرح شد، گفت: من به طور دقیق نمی دانم شما چه کتاب هایی را مطالعه کردید تا بتوانم ارزیابی کنم اما کتابهایی هستند که در باب تاریخ کوردستان نگاشته شده است و به نقش زنان و جایگاه آنان اشاره ای گذرا داشته اند. هر چند بر روی زندگی نامه و جزییات آن ها کمتر اشاره داشته اند. درباره ی 30 ساله ی پس از انقلاب هم به طور دقیق کتابی نوشته نشده است. متاسفانه این هم به عدم فعالیت زنان درون حزب ها بر می گردد که همیشه خط های قرمزی برای آنان کشیده شده است و  مانعی برای بیان حقیقت از سوی آن ها بوده است. دلیل دیگر چون سخن درباب جنبش های کوردستان همیشه خط قرمز جمهوری اسلامی بوده است و سخن گفتن از گذشته ی ملتی دلیل بر سیاسی بودن فرد سخن گو بوده، کمتر کسی به خود جسارت سخن گفتن در این موارد را داده است. متاسفانه این مورد، هم از ناحیه دولت ایران و هم از سوی مردم ایران بر کوردستان تحمیل شده است. احزاب سیاسی کورد که جزء لاینفک جامعه ی کوردستان هستند، در گذشته گوش بُر و سربُر نامیده می شدند و امروز تروریست. هر سخنی درهر مورد، هم گوینده را به احزاب منتسب می کردند و هم لقب ضد انقلاب به او می دادند. کوردها نیز که در ایران به شدت آسمیله شده اند، هر بار برای منزه کردن خود حتا بر ضد خود هم گفته اند و بسیار کم اتفاق افتاده که در باره ی شهیدان خود سخن بگویند. البته من خود در این باب زنان را مقصر می دانم. زنانی که در زندان ها شاهد کشته شدن و شکنجه توسط پاسداران ایران بوده اند، می توانستند درباره آن روزها و انگیزه هایشان بنویسند.

وی ادامه داد: درخارج از ایران ما شاهد کنفرانسهای زنان بودیم که توسط زنان ایرانی بر گزار شد. بسیار عالی و در خورتمجید اما زنان کورد شرکت کننده در این کنفرانس ها هیچگاه از خود و زنان کورد نگفتند. چه بسا بسیاری از آن زنان شرکت کننده، خود عضو جنبش های کوردستان بودند. تنها در مواردی اشاره به «ختنه» یا «قتل ناموسی» شده است. البته این قدر در این مسایل زیاده روی کردند که این پدیده های ناپسند که امروزه در بسیاری از جوامع آسیا وجود دارد، جزو میراث کوردستان محسوب می شوند. کوردهایی که برای زنان خاستگاه اجتماعی والایی قرار داده اند.

شیخ الاسلامی همچنین اظهار داشت: امروز ما در شمال و شرق کوردستان کتاب های زیادی در باب تاثیر و جایگاه زنان داریم که متاسفانه شما به آن دسترسی نداشتید. درمیان زنان پ.ک.ک و پژاک نیز کتاب و مجلات بسیاری درباره ی زنان نگاشته شده است. شما می توانید به یکی از مقالات من به نام «هویت» ومقاله ی اخیر من به نام «از شهین با وفا تا شیرین علم هولی» مراجعه کنید که درباره نقش زنان در مبارزات کوردستان است.

این فعال حقوق بشر، «سانسور» را عامل دیگر عدم پرداخت نویسنده ها به نقش زنان در جنبشهای کوردی دانست و افزود: سانسوری جهانی در باب مسایل کوردستان وجود دارد و به طور خاص زنان را در بر می گیرد. شیرین علم هولی مبارز سیاسی کورد بود که درباب مسایل زنان مبارزه می کرد. همه از شیرین و خاطرات با او گفتند اما هیچ کس از انگیزه ی مبارزه شیرین نگفت. نزدیکترین دوست شیرین در رادیو فردا سخن گفت. واقعیت را درباره شیرین انکار کرد. چرا ؟! به همین علت است که درباره مبارزات زنان کورد صفحات تاریخ سفید است.

شیخ الاسلامی در بخش دیگری از سخنانش درباره تاثیر جنبشهای کوردی بر زندگی زنان گفت: نه تنها زنان، به طور کلی چرخه ی زندگی در کوردستان متاثر از فعالیت های احزاب و جنبش هایی است که شکل گرفته اند اما بر زندگی زنان دو چندان تاثیر داشته اند. زمانی که مردان رهسپار مبارزه یا زندان و یا کشته می شدند، این زنان بودند که بار مضاعف جای خالی آنان را بر دوش داشتند، هم در نقش پدر هم در نقش مادر. مسایل اقتصادی نیز عوامل تشدید کننده نگرانی ها ی مادر خانواده بوده است. بسیار اتقاق افتاده پس از اعدام مردان، باز خانواده ها از دست نیروهای ایرانی در امنیت نبوده اند. توطئه پشت توطئه. سعی در به اعتیاد کشاندن فرزندان پسر خانواده و به هرزه گی کشاندن دختران داشته اند. این بخش بیرونی قضایا است. حالا از نگاه درونی، همان سیستم مردسالاری که در جامعه ی ایرانی وجود داشت در میان اپوزیسیون ها با رنگ و لعاب دیگر وجود داشت، به خصوص حرکت های چپ کمونیستی که در شعارهای پر رنگ و لعابشان طور دیگری سخن می راندند و در عمل به شیوه ی دیگر که این در خود برای زنان تناقض به وجود می آورد. خواسته یا ناخواسته ما فرهنگ و هنجارهای خاص خود را داریم که برای حذف بعضی از آن ها نیز که پسندیده نباشد، باید مبارزه مدنی کرد و بسترهای لازم را فراهم نمود. هیچ چیز در یک شب تغییر نخواهد کرد اما این تنش ها و دو گانگی ها به خودی خود نوعی فشار مضاعف است بر جامعه ی زنان که باز هم زنان ابزار می شدند و می توان گفت، به شیوه ای باعث عقب افتادن جنبش زنان کورد شده است.

وی اضافه کرد: در سال های اولیه انقلاب زمانی که شهر ها ی کوردستان محل درگیری با حکومت مرکز ی ایران بود ما صدها زن و دختر بی گناه مان اعدام شدند. خانم شهین با وفا، ناهید بقال پور و … جزو پرستارانی بودند که در بیمارستان ها کار می کردند. وظیفه یک پرستار یا دکتر چیست؟! آیا غیر از مراقبت و نگهداری از بیماران است؟! اما بعدها همه این ها اعدام شدند چرا که پیشمرگه ی کوردی را در بیمارستان مداوا کرده اند. یا دختران جوان دیگری که خانه های پدران شان مرکز پذیرایی از پیشمرگان بوده اند چرا که مردم هیچگاه آن دختران و پسران را جدای از خود ندانسته اند و آن ها فرزندان همان مردم و همان شهر بودند پس به راستی خانواد ها نکوهشی از و جود آن ها نداشتند که پس از ترک شهر بسیاری از آن دختران و پسران جوان به جوخه های اعدام سپرده شدند. بسیاری از خانواده ها آواره شدند. بسیاری از زنان ما که می توانستند درجامعه ی خود زمینه ساز تغییرات و بستر ساز جنبش زنان باشند، مجبور به ترک وطن شدند. آن هایی هم که باقی ماندند از ترس اعدام، زندان و شکنجه دم فروبستند. حتا می توان گفت بسیاری از آن ها به نوعی دچار سرخوردگی و افسردگی های روحی شدند و از درون ویران گشتند.

موسس انجمن زنان آذرمهر که از 19 سالگی فعالیتهای مدنی خود را آغاز نموده درخصوص تاثیر جنبشهای کوردی و خواست ملی کوردها بر مطالبات زنان کورد و مبارزات مدنی آنها اظهارداشت: در 30 سال پیش زمانی که احزاب متفاوتی در کوردستان شکل گرفتند، بیشتر خواسته ها و مطالبات شان سیاسی بود و زنانی هم که با آن ها همراه بودند در همان چهار چوب به فعالیت می پرداختند. این زن ها خواسته های خاص زنان را نداشتند. در پاره ای موارد فقط اشاره هایی داشتند اما مانند نهاد یا سازمانی که صرفا بر روی مسایل زنان کار کنند، نبود. مطالبات زنان نیز در چهارچوب همان ایدئولوژی حزبی بود که به آن باورداشتند. گروههای چپ که عمدتا باوری به مبارزات زنان نداشتند. آنان همه ی مشکلات جامعه را ازهمان دوربین طبقاتی می نگریستند. پس نمی توان به جنبش مستقل زنان در آن دوران اشاره کرد. حتا درپاره ای موارد می توان گفت؛ جنبش ها هم مانع از ملی گرایی وهم مانع از حرکت مستقل زنان شدند اما انگیزه اصلی زنان برای شرکت درمیان احزاب، تلفیقی از خواست زنانه و باورهای سیاسی آن ها بود. زنان کورد با ساختاری اجتماعی- سنتی وارد اپوزیسیون های سیاسی آن زمان شدند که در آن زمان تنها پایگاه برای مبارزه، جای گرفتن در آن نهادها یا احزاب بود که بعدها متاسفانه به علت برخوردهای وحشیانه و قتل عام های جمهوری اسلامی مجبور به ترک شهرها شدند اما وجود زنان در این احزاب برای ” نه ” گفتن به هنجارهای جامعه بود که زن را جنس دوم می نامید و چون این افکار فاقد سازمان دهی بود به نتیجه نمی رسید.

شیخ الاسلامی همچنین اضافه کرد: امروزه جامعه ی مدنی فراتر از این می اندیشد. به جنبش زنان مانند پدیده ای در کنار دیگر جنبش ها می نگرد. وجود آن را لازم و ضروری می داند و به تدریج این مطالبات، هم در درون اجتماع از سوی فعالین مدنی و هم درمیان احزاب رنگ دیگری به خود گرفته است. وجود زنان 30 سال پیش هر چند با نگرشی مستقل زنانه همراه نبود اما جنبش مستقل زنانه ی امروز را به وجود آورده است. امروزه زنان و دختران کورد در داخل مرزهای جغرافیای کوردستان، خواست ملی و خواست زنانه ی خود را جدا از هم نمی دانند. امروزه ما زنانی مانند شیرین و زینب در رده ی سیاسی داریم و در جایگاه مدنی زنانی مانند روناک و زینب بایزیدی را داریم که برای زن بودن خود ارزش وافری قایل هستند و با خواست زنانه ی خود از هویت زنانه و ملی خود دفاع می کنند. زینب و روناک 2 فعال اجتماعی زنان هستند که برای «تغییر برای برابری» فعالیت می کردند.

وی افزود: 30 سال پیش زنان با آن آزمون به مبارزه پرداختند. امروز با آزمون های دیگر که دراین میان حزب پژاک بر شکل دهی مطالبات بسیار تاثیر گذار بود. زنانی که در میان این حزب هستند در بیشترخانواده ها، نماد آزادگی و زنانگی هستند. آن ها ساختاری نو برای زنان دارند. به خصوص برای زن کورد. شاید ادعاهای امروز آن ها فراخور بسیاری از اجتماعات نباشد اما در کوردستان می تواند چهره ی زن آزاد را بیافریند.

نگین شیخ الاسلامی، روزنامه نگار، فعال حقوق بشر و موسس انجمن زنان آذرمهر در پایان سخنانش گفت: امروز زن کورد خود را در شهر ” آمد” ، شمال کوردستان، در ” سلیمانیه” باشور کوردستان  و در “سنندج” ، روژهه لات کوردستان می بینیم. امروز خواسته های زنان کورد برای زن بودن شان منجر به کنفرانسی در باکور کوردستان می شود که بدون شک نمی توان در این باب تاثیر پ.ک.ک و پژاک را نادیده گرفت. امروز زنان کورد در باکور کوردستان به نام مادران آشتی برای اعدام شیرین مراسم می گیرند و هزاران زن و مادر کورد را داریم که در مراسم ها و مناسبت ها برای دفاع از هویت ملی شان به خیابان ها می آیند.

Posted in Uncategorized | Leave a comment

دختر عزت و حادثه ی قتلش

دختر عزت و حادثه ی قتلش

منتشر شده در  اخبار روز

این نوشته ادای احترام به حیات قطع شده ی یک انسان است. انسانی که صرفنظر از اینکه چه بود و که بود حق حیاتش را خدا بدو داده بود و دیگر انسانی ازو ستانده بود.

اسمش اکرم بود. اکرم دختر عزت بود. سنش شاید به بیست نمی رسید. شاید هم چند سالی بیشتر از بیست داشت. فرق چندانی نداشت. بهار همیشه یاد مرگش را با خود می آورد. اکرم سابقه ی یک ازدواج ناموفق را در سن خیلی پایین داشت. در خانواده ای فقیر به دنیا آمد. خانواده اش تحت پوشش کمیته ی امداد بودند اما برایشان کافی نبود. پدر پیرشان هم مریض بود. چند خواهر و یک برادر دیگر هم بودند. اکرم به همراه خانواده اش در روستای «قزلدره» از توابع طارم سفلی واقع در 65 کیلومتری شهر قزوین به دنیا آمد. روستای قزلدره کردنشین است. فامیلی تمام خانواده های ساکن این روستا «محمدخانی غیاثوند» است. این روستا زادگاه پدری بنده هم هست. معلمها در مدرسه همه ی مان را با اسم کوچک صدا می زدند. من هم فقط اسم کوچک معلمهای روستایمان را به یاد دارم. در قبرستان روستایمان روی تمام سنگ قبرها نوشته است «محمدخانی غیاثوند». بزرگترین آرزوی اکرم داشتن یک شوهر و چند به قول خودش جِغِله بچه بود. پستانهای خشکش را زیاد به دهان نداشته ی عروسکهای کهنه می انداخت. بارها بالشهای کوچک را زیر لباسش دیده بودم. دست به کمر می زد. شکمش را جلو می داد و راه می رفت و ادای زنهای حامله را در می آورد. بچه هایی که فقط یک بالش بودند و هیچ گاه زائیده نمی شدند. اکرم متهم بود به داشتن رابطه با راننده های ماشین سنگین. این را مردم روستا می گفتند. اینکه چه کسی اولین بار به او تجاوز کرد کسی چیزی نمی داند. اصلا آیا تجاوزی اتفاق افتاده بود یا با میل خودش بوده باز هم معلوم نیست. می گویند اولهایش با میل خود می رفته و در ازایش پول و لباس می گرفته اما بعدا برای اینکه چیزی نگیرد، راننده ها معتادش می کنند. خانه ی دختر عزت شده بود ماشین. سفرهای زیادی کرد و به خیلی جاها سر زد. اما هر بار پس از مدتی باز هم به روستا باز می گشت. این را مردم روستا می گفتند که اکرم شده بود نقل محافل و مجالسشان. راننده ها در طول سفرشان اکرم را با خود می بردند و بعد از تخلیه ی بار او را بر می گرداندند و در پایین روستا پیاده اش می کردند. قزلدره با نام دختر عزت شناخته می شد. مردها ی روستا می گفتند: «سر برای بلند کردن نداریم.» هر بار که از سفر باز می گشت با دیدن قیافه ی اخموی دختران و زنان روستا به آنها لباسها و اسکناسهایش را نشان می داد و می گفت: «ببینین اینارو همه راننده ها بهم دادن. گفتن اگه دفعه ی دیگم باهاشون برم بیشتر از اینام می دن.» اکرم ساده بود خیلی ساده. این را از حرفها و حرکاتش می شد فهمید. مردم روستا می گفتند مخش معیوب است. می گفتند راننده ها دست رویش بلند کرده اند. برخی هم می گفتند نه شوهرش زیاد کتکش زده و هوا برداشته. بعضی مواقع هم راننده ها برای دیدن و یا بردنش در روز روشن به روستا می آمدند اما مردم با پرتاب سنگ و چوب به استقبال راننده و ماشینش می رفتند. مردم می گفتند: این روستا جای … بازی نیست. راننده ها شب هم می آمدند. فرقی نداشت. مردم کشیک می دادند. اگر هم کسی پیدا می شد و گذشته ی اکرم چندان برایش مهم نبود و می خواست او را جدی جدی بگیرد متاسفانه مردم روستا با این برخوردشان طرف را پشیمان می کردند. نمی دانم آیا چنین کسی در زندگی اش پیدا شد یا نه؟ همه او را به اسم زن صیغه ای می بردند و پس از چند روز برش می گرداندند. هر وقت در روستا صدای سنگ و چوب و فحش به گوش می رسید دیگر می فهمیدیم چه خبر است. هر کس به دیگری می گفت: «چیه بازم شرِّ دختر عزته؟!». راننده های زیادی کفش، کلاه و یا کت خود را در روستای قزلدره جا گذاشتند و فرار کردند و دیگر پشت سرشان را هم نگاه نکردند. بعضی از مردم تعریف می کردند مدتی پس از معتاد شدن دختر عزت ورق برگشت. این بار راننده ها بودند که به مردم روستا معترض می شدند. اکرم به مواد احتیاج داشت. تعریف می کردند که راننده ها گفته اند زیاد دستمالی شده است. دیگر رغبت نمی کنیم به او نزدیک شویم. می ترسیم بیماری داشته باشد. پس دلیلی هم ندارد تریاک دستش بدهیم. اما اکرم تریاک می خواست و گوشش به این حرفها بدهکار نبود. پولی هم نداشت. شکم افراد خانواده اش هم درست و حسابی سیر نمی شد. کنار جاده می ایستاد و از راننده ها طلب تریاک می کرد. اگر تحویلش نمی دادند با سنگ به شیشه ی ماشینها می زد. مردم می گفتند بارها  شاهد کتک خوردن اکرم توسط برادر، دایی، خاله ها و مادربزگش بوده اند اما در وضع دختر تغییری ایجاد نشد. سر و تن دختر عزت ضربه ی چوب و میله های زیادی را بر خود تحمل کرده بود. پدر اکرم بر اثر بیماری و کهولت سن از دنیا رفت. دایی و برادر اکرم را برای اخراج او از روستا و یا قتلش تحت فشار گذاشتند. یکی گفت: «در شمال با راننده ای دیدمش». دیگری گفت: «در یکی از بنادر جنوب بوده». می گفتند در کرمان هم مدتی بازداشت شده. یکی هم می گفت «با بلوز و شلوار و بدون روسری کنار جاده ی قزوین – رشت دیدمش. اول فکر کردم پسر است. جلوتر که رفتم دیدم دختر عزت است».
دایی و برادر دختر عزت در بهار سال 84 تصمیم به قتلش می گیرند. دایی او برای اجرای نقشه اش از تهران به روستای قزلدره می رود. خانواده من هم همان روز به مسجد روستا دعوت می شوند. قرار بود عمو عباس در مسجد روستا غذای نذری به اهالی محل بدهد. بابا برای آشپزی به مسجد رفت. در آن روستا خانه ای داشتیم که چند سال بعد از زلزله ی خرداد سال 69 ساخته شده بود. تعطیلات را زیاد به آنجا می رفتیم. مادر حالش خوب نبود و در خانه ماند. من و خواهرم فرشته و همسر برادرم هم ترجیح دادیم پیش او بمانیم. عصر همان روز داییِ اکرم را در مسیر خانه دیدم. سلامش کردم اما جواب سلامم را مثل همیشه نداد. معلوم بود حالش اصلا خوب نیست. او همیشه با من مهربان بود. خبرنگار بودن من می توانست برایشان تولید دردسر کند. می دانستند اهل سکوت نیستم. آن زمان به عنوان دبیر گروه اجتماعی و دبیر خبر هفته نامه «طلوع قزوین» با این نشریه همکاری می کردم. داداش بهمن و همسر خواهرم با ماشین به مسجد روستا رفتند. گفتند: « نمی مانیم. غذا را می گیریم و سریع برمی گردیم».  قتل در شب اتفاق افتاد. کسی آنجا حضور نداشت. شاهد قتل فقط تعدادی از اعضای خانواده ام بودند. هنگام بازگشت از مسجد زیر نور جلوی ماشین، پستانها و بدن لخت زنی در کنار جاده خاکی توجهشان را جلب می کند. اول می ترسند و فکر می کنند جن دیده اند. دو مرد از تاریکی بیرون می آیند و به سمت جنازه می روند. دایی و برادر اکرم را توی نور می شناسند. آهسته سرشان را از ماشین بیرون می برند تا بپرسند قضیه چیست. دایی اکرم می گوید: «بی پدر با میله زدیم توی سرش غش کرده حالا داریم می بریمش لب جاده آسفالت تا برسونیمش دکتر». شوهر خواهرم می گوید: «می خواهید کمکتون کنیم.» پاسخشان منفی است. بدن اکرم را که تکان می دهند، سرش بی اراده به چپ و راست حرکت می کند. صورت دایی آنقدر عرق کرده بود انگاری زیر باران شدیدی ایستاده اما آن شب آسمان صاف بود. صدای نفسهایش به گاو نری می مانست که زیاد دویده بود. داداش بهمن و شوهر خواهرم بدجوری می ترسند. گاز ماشین را می گیرند و خودشان را به خانه می رسانند. حال خواهر و برادرم از ترس و ناراحتی بد شد. هر دو را به درمانگاه لوشان رساندیم. وقتی از جاده خاکی می رفتیم خبری از دایی و برادر اکرم و جنازه نبود. از درمانگاه که برگشتیم، بابا هم از مسجد آمده بود. چیزی نگفتیم. اما مشکوک شده بود. خیلی آدم تیزی است. گفت: «امشب دایی و برادر دختر عزت یک جوری بودن توی مسجد. دیر اومدن. غذا هم نخوردن. گفتن خونه خوردیم.»
بابا هیچ وقت توی خانه سیگار نمی کشد. همیشه  برای سیگار کشیدن به حیاط می رود. شب هم چند باری برای سیگار کشیدن بیدار می شود. پایین خانه ی ما در روستا، زمینهای کشاورزی مردم قرار دارد. زمینهایی که هر قطعه اش به اندازه ی یک یا دو پله از آن دیگر قطعه پایین تر قرار گرفته و به سمت جاده قزوین- رشت شیب دارد. قطعه ای هم متعلق به پدربزرگ دختر عزت بود. در پایین همان زمین هم قبلاً چاله ی خیلی بزرگی حفر شده بود. کار کسانی بود که به دنبال گنج و زیر خاکی می گشتند.  آن شب پدر برای سیگار کشیدن به انتهای حیاط می رود. روی لبه ی دیوار سنگچین حیاط که لبه اش همکف حیاط است می ایستد. بابا می بیند که فانوسی تا صبح در قطعه زمین متعلق به پدربزرگ دختر عزت روشن است. درست بالای سر چاله. صبحِ خیلی زود متوجه می شود که پسر عزت با بیلی از آنجا بالا می آید. چاله را پر کرده و درختی را هم در روی آن کاشته است. باوجودیکه از اتفاقات شب قبل چیزی به بابا نگفتیم اما او خودش همه چیز را فهمید. حتی برایش کار سختی نبود حدس زدن اینکه دختر در همان چاله دفن شده است. اولین کار خانواده ام این بود که مراقب من باشند تا به جایی اطلاع ندهم. برادرم پای تلفن نشست. تا تکان می خوردم یکی با من همراه می شد. مادر مراقب اتاقها بود. بابا توی حیاط قدم می زد. اصلا خیال رفتن به قزوین هم گویا نداشتند. می دانستند اگر به دفتر نشریه برسم کار خودم را می کنم. خودم هم نمی توانستم برای گرفتن ماشین و رفتن به قزوین به کنار جاده بیایم. کار خطرناکی بود. راننده ها هیچ وقت برخورد خوبی با زن و دختر تنها در کنار جاده نداشتند. یک لحظه غفلت خانواده کمک خوبی بود برای من. یک گوشی سیار هم داشتیم. داداش بهمن برای چند ثانیه از اتاق خارج شد. همان چند ثانیه کافی بود تا گوشی سیار را بردارم. بهمن سریع به اتاق برگشت. گوشی اصلی سرجایش بود. من هم این سر اتاق نشسته بودم. متوجه نبودن گوشی سیار نشد. کیف و کتابهایم را جمع کردم و از اتاق خارج شدم. تنها وسیله ی خبردادن من همان تلفن بود. آنها هم خیالشان راحت بود که گوشی دست نخورده است. توی حیاط زیاد مراقبم نبودند. تا بابا سرش را برگرداند خودم را به انباری رساندم. سریع شماره منزل یکی از همکارانم را در نشریه گرفتم. متاسفانه خانه نبود. می خواستم به او بگویم به پاسگاه کوه گیر خبر بدهد. این طوری حداقل اگر می گفتند قسم بخور تو به پاسگاه خبر نداده ای، به راحتی می توانستم قسم بخورم و خب قسمم هم راست بود. چون دوستم خبر داده بود.
آن روز هیچ کس سرجایش نبود. گویا همه چیز و همه کس برای قتل دختر دست به دست هم داده بودند. معلوم نبود اکرم را بیهوش دفن کرده اند یا نه قبل از دفن شدن فوت کرده بود. فقط یک تصویر مدام توی ذهنم تکرار می شد و شکل می گرفت. حس می کردم زیر خاکها دارد نفس نفس می زند و کمک می خواهد. بابا علناً تهدید کرد که اگر کاری بکنم مرا هم کنار او چال می کند. آن روز نتوانستم کاری انجام بدهم. گوشی را خیلی زود سر جایش برگرداندم. اگر نه متوجه می شدند. دقیقاً نمی دانم فردایش یا دو روز بعدش قضیه لو رفت. مادر دختر همه چیز را فهمید و به پاسگاه خبر داد. ماشین پاسگاه که از جاده ی خاکی روستا بالا آمد خوشحال شدم و به هیچ وجهی نمی توانستم این خوشحالی ام را پنهان کنم. بابا و داداش بهمن با چشم غره نگاهم کردند. بابا گفت: «سوسن! فقط خدا به دادت برسه اگه تو این ماشینو به روستا کشونده باشی به بازوی بریده ی ابوالفضل زنده به گورت می کنم». اما الان هم با اطمینان می گویم کار من نبود. مامورها برادر اکرم را گرفتند. دایی اش را هم بعد از چند روز مخفی شدن بازداشت کردند. با لودر به روستا آمدند و اکرم را از زیر خاکها و ته چاله ی بزرگ در آوردند. اکرم مثل آدم دفن نشده بود. بیچاره همچون یک حیوان ته چاله مچاله شده بود. روسری اش دور گردنش بود. موهایش توی صورتش ریخته شده بود. لای موهایش پر از خاک بود. انگشتهایش به شکلی بود که انگاری به جایی چنگ زده بود. قبل از دفن شدن کتک زیادی از دایی و برادرش خورده بود. این را آنها می گفتند. می گفتند اول به بهانه ای از خانه خارجش می کنند و بعد با میله ی آهنی به باد کتکش می گیرند. نمی دانم با میله ی آهنی دخلش را آورده بودند یا او را با روسری اش خفه کرده بودند. مردم اکثراً در مسجد روستا بوده اند و کسی متوجه جیغ و داد نمی شود. جنازه را درون آمبولانس گذاشتند و بردند. مردم روستا همه خوشحال بودند. کسی برای اکرم دلش نسوخت. هیچ کس هم برایش گریه نکرد. مردها سرشان بالا بود. می گفتند: «حالا دیگر آبرو داریم. لکه ی ننگ از دامن روستا پاک شده». مادر اکرم را هم تهدید کردند که اگر رضایت ندهد و برادر و پسرش را آزاد نکند، او را می کشند. مادربزرگ اکرم هم با مردم روستا بود. می گفت هیچ آدم با شرفی دوتا مرد را قربانی یک دختر … نمی کند. به دخترش می گفت: «اگر شکایتت را پس نگیری خودم به مردم روستا می گویم بکشندت و بعد می روم رضایت می دهم».   
مادر اکرم مجبور شد شکایتش را پس بگیرد. مردم روستا حتی اجازه ندادند که جنازه ی دختر عزت در روستا دفن شود. می گفتند: «کفارت دارد. مرده هایمان در گور به لرزه در می آیند. نباید جایشان را در آن دنیا خراب کنیم. جایی دفنش کنید که کسی او را نشناسد و نداند چه کاره بوده. شاید دل یکی به رحم آمد و برایش فاتحه ای خواند. شاید این طوری خدا ببخشتش و از سر تقصیراتش بگذره».
خانواده پولی برای دفن جنازه نداشت. جنازه اکرم آنقدر در سردخانه ماند تا شهرداری در قبرستان چوبیندر قزوین دفنش کرد. هفته ی بعدش روابط عمومی نیروی انتظامی خبری را به تمام نشریات شهر قزوین فاکس کرد مبنی بر قتل دختری در یکی از روستاهای اطراف قزوین توسط دایی و برادرش. در خبر ارسالی هیچ اشاره ای به چرایی و چگونگی قتل دختر نشده بود. خبرنگاران هیچ یک از نشریات قزوین هم حاضر نشدند که حداقل اطلاعات بیشتری درباره ی این خبر کسب نمایند. آنها همان خبر کوتاهی را که روابط عمومی نیروی انتظامی برایشان فاکس کرده بود در نشریاتشان منتشر نمودند. مردم روستا حاضر نشدند قبول کنند که خبر قتل را روابط عمومی نیروی انتظامی در اختیار نشریات شهر قزوین گذاشته است. آنها مثل همیشه گفتند که: «کار کار کلاغ روستاست».
 تلاش زیادی کردم تا درباره زندگی اکرم و مشکلات ریز و درشتش بتوانم گزارشی را در نشریه طلوع قزوین منتشر کنم اما مدیر مسئول هفته نامه به شدت مخالفت کرد. می گفت «با فرهنگ جامعه ی ما همخوانی ندارد». گویا زندگی و حیات این دختر برای کسی مهم نبود. هیچ کس حاضر نبود که صدای دختر را بشنود حتی جامعه ی به اصطلاح روشنفکر مطبوعاتی.
دایی و برادر اکرم بعد از مدت کوتاهی آزاد شدند. 5 سال از حادثه ی قتل دختر عزت می گذرد اما بهار همیشه بوی مرگش را با خود می آورد. آن چاله ی خالی هنوز در پایین خانه ی روستایی مان است. جایی که شاید اکرم آخرین نفسهایش را در آن کشیده باشد. خواهر اکرم از ترس اینکه مبادا بلایی همچون او بر سرش بیاید به عنوان زن چهارم با مردی غریبه ازدواج کرد که جای پدرش را داشت و دخترهای آن مرد از اکرم هم بزرگتر بودند. دختر اما راضی بود. شاید به ظاهر. می گفت مردی شوهرم زیاده. می تونه بهم برسه. دسش به دهنش می رسه. لقمه نونی می خورم و زندگی می کنم. خواهر دومش را از روی شاخه ی درختها پایین کشیدند تا زود شوهرش دهند که هم نان خوری را کم کنند و هم به زعم آنها اکرم دوم در روستا درست نشود. خانواده ی پسر در دوره ی نامزدی متوجه همه چیز شدند و تصمیم به طلاق دختر گرفتند. نمی دانم زندگی آنها به کجا کشید و بر سر آن دیگر خواهر سوم چه آمد. نمی دانم آیا روی سنگ قبر اکرم نوشته شده «محمدخانی غیاثوند» یا نه؟ و نیز نمی دانم آیا مزارش زواری دارد یا نه؟ حالا دیگر در روستاهای آن منطقه هر دختری با کمی حاضر جوابی از مردهای خانواده اش فقط یک حرف می شنود: «کاری نکن مثل دختر عزت زنده به گورت کنیم. قانون هم هیچ غلطی نمی تونه بکنه».  نافرجام ماندن تلاشهایم برای انتشار گزارشی از زندگی اکرم، رساندن صدایش به مردم و درگیری ذهنی زیاد با زندگی او در نهایت منجر به نوشته شدن فیلمنامه ای شد به نام «دختر عزت» که هیچ گاه مجوز ساخت نگرفت. این فیلمنامه ابتدائاً در سال 83 که تصمیم قتل دختر عزت قوت گرفت نوشته شد. معلم فیلمسازی ام از نحوه ی طرح، فضای ساخته شده و حتی سوژه خوشش آمد اما با ساخت آن مخالفت کرد. بعد از قتل اکرم در سال 84 مجدداً فیلمنامه مورد بازنویسی قرار گرفت و خصوصاً پایان آن تغییر یافت. 2 سال قبل از آن نیز یعنی در سال 82 سعی کردم با نوشتن مطلبی و انتشار آن در نشریه ی «ولایت» شهر قزوین توجه مردم این شهر را کاملاً غیر مستقیم به وجود خانواده ی دختر عزت جلب کنم اما موفق نشدم. قطعاً نوشته ی من خوب نبود. چون مردم قزوین نمی توانستند اینقدر نامهربان و بی تفاوت باشند. آن نوشته فقط با واکنش تند تعدادی از اعضای روستا و خانواده ام مواجه شد. نکته ی جالب این بود که کارمندان کمیته امداد لوشان دقیقاً متوجه شده بودند که من از چه کسی و کدام خانواده در این نوشته دارم حرف می زنم اما نمی دانم چرا اصلاً برایشان مهم نبود. با گذشت 5 سال از حادثه ی قتل دختر عزت هنوز هم دارم فکر می کنم آیا هیچ راهی برای کمک به این خانواده و جلوگیری از قتل دختر عزت وجود نداشت؟ این روزها اما جسارتم بیشتر شده. حداقل در چشم مرد و زن روستایمان می توانم زُل بزنم و بگویم که: «تک تکشان در قتل دختر شریکند و حق آن دختر این نبود».
فیلمنامه ی «دختر عزت» فقط در بانک فیلمنامه خانه ی سینمای ایران به ثبت رسید. مسئولان سینمای جوان گفتند «بهتر است درباره اش چیزی نگویم». مسئول بخش فرهنگی بنیاد سینمایی فارابی هم گفت: «اصلاً حرفش را نزنم» و برادرِ منصور مزینانی، تهیه کننده ی سینمای ایران نیز اظهار داشت: «جامعه ی ایران محل مناسبی برای طرح این گونه مسائل نیست. فیلمنامه ات را در کشوی میزت بگذار».
هفته ی گذشته هم یکی از مسئولان فرهنگی ایران از طریق تلویزیون وطنی در خصوص ساخت فیلمهای بدون مجوز و ارسال آنها به جشنواره های خارج از کشور به فیلمسازان ایران اخطار داد. او همچنین با اشاره به فیلم «زندان زنان» گفت: قطعاً این فیلم و امثال آن نمی توانند نماینده مناسبی برای ایران در جشنواره های فیلم خارج از کشور باشند. مد نظر وی ساختار، فرم و تکنیک فیلمها نبود. بلکه به محتوای آنها اشاره داشت. او حتی چگونگی طرح مسائل در این گونه فیلمها برایش مهم نبود. این مسئول فرهنگی بالکل با طرح برخی از مسائل حالا به هر شکل مخالف بود. کاملاً مشهود بود که او از اینکه آنور آبیها از بسیاری مسائلمان مطلع شوند واهمه داشت. کاری که این روزها برخی از فیلمسازان ما با ساخت فیلمهای زیرزمینی به انجام آن همت گماشته اند. هر سال هم در نمایشگاه کتاب شاهد غیبت کتابهای بیشتری می شویم که در سالهای گذشته مجوز چاپ گرفته بودند. قصه ی عبور از هفت خوان رستم برای گرفتن مجوز چاپ در ایران هم که خودش مصیبت عظمایی شده است. نمی دانم مسئولان فرهنگی و هنری ما کی می خواهند از خواب بیدار شوند و تا کی قصد دارند حجم عظیم مسائل و مشکلات جدی و واقعاً موجود این جامعه را لاپوشانی کنند. اما معتقدم هر جامعه ای «صادق چوبکهای» خود را می خواهد. جای خالی همچون چوبکها در جامعه ی بعد از انقلاب ما کاملاً محسوس است. همیشه باید کسانی باشند که زشتیهای اجتماع را رو کنند. جامعه ای که کثافات و پلشتیهای خود را نخواهد ببیند نهایتاً در همان کثافات خودش غرق خواهد شد. خوشبختانه فعالان مدنی در همان مدت کمی که از عمر فعالیتشان می گذرد با وجود انتقاداتی هم که بر آنها وارد است اما انصافاً عملکرد خوبی داشته اند. آنها به درستی غده های چرکی اجتماع را نشانه گرفته اند. ولی در این زمینه نمی توانم به جامعه ی هنری نمره ی درخشانی بدهم. هر چند نباید از نظر دور داشت که فعالان عرصه ی فرهنگ و هنر ما دارند از جویی آب بر می دارند و در سیستمی فعالیت می کنند که پدر خوانده های این سیستم به آنها می گویند چقدر ، چگونه، کی و کجا از این جوی آب بردارند. قوانین حاکم بر این سیستم را همانها وضع می کنند و خب باید دید که مسئولان فرهنگی و هنری ما چقدر این کاره اند. اما این امر هم نمی تواند چیزی از بار مسئولیت فعالان عرصه ی فرهنگ و هنر جامعه ی ما بکاهد. جامعه ی هنری ما هر روز که از عمر سکوتش می گذرد و بیشتر سرفرود می آورد با اعمال فشارها و ایجاد محدودیتهای بیشتری مواجه می شود. عمر سی و یک ساله ی نظام جمهوری اسلامی هم حداقل ثابت کرد که حکومت ایران در مقابل کوچکترین اعتراض، مردم را وادار به پرداخت هزینه های سنگین خواهد کرد و هرگز حاضر به عقب نشینی و کوتاه آمدن نیست. سکوت و پذیرفتن وضعیت موجود یقیناً راه حل مناسبی برای مقابله با چنین حکومتی نمی تواند باشد. و هنرمند ما معلوم نیست که کی می خواهد همگام با دیگر مردم و فعالان سایر عرصه ها، هزینه ی خود را برای اعتراض به دردهای موجود بپردازد. قطعاً جامعه ی 60 – 70 میلیونی ما با تعدادی انگشت شمار همچون جعفر پناهی، بهمن قبادی، رخشان بنی اعتماد، منیرو روانی پور و خانواده ی مخملباف و … قرار نیست به جایی برسد.

Posted in Uncategorized | 1 Comment

ارزیابی اعتراض غیرکوردها به اعدامهای 19 اردیبهشت

ارزیابی اعتراض غیرکوردها به اعدامهای 19 اردیبهشت

مصاحبه ام با یک فعال کورد و یک فعال غیر کورد

منتشر شده در: اخبار روز

 http://akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=29559

حکومت ایران در صبحگاه روز یکشنبه 19 اردیبهشت ماه سالجاری احکام اعدام 5 نفر از جمله 4 کورد را بدون اعلام قبلی به خانواده و وکلای آنها به صورت مخفیانه در زندان اوین به اجرا در آورد.
فرزاد کمانگر، معلم کوردی که تا آخرین لحظات حیاتش بر بی گناهی خود و رد اتهاماتش اصرار ورزید نیز جزو اعدام شدگان بود.
این اعدامها صرفنظر از ابهامهایی که در پرونده ی برخی از اعدام شدگان وجود داشت و احکام صادر شده در نزد افکار عمومی و خصوصاً وکلای آنها را با علامت سوالهای بسیاری مواجه کرده بود، اعتراضهایی را در سطح داخلی و خارجی به دنبال داشت.
مردم کورد همیشه گلایه داشته اند از تنهایی شان در مبارزات مدنی و عدم همراهی غیرکوردها با آنها در این مبارزات تا جائیکه محمد صدیق کبودوند، موسس و رئیس زندانی سازمان حقوق بشر کردستان در 17 خردا ماه سال گذشته با ارسال پیامی از زندان اوین، به کارگیری و وجود سامانه ای براساس آپارتاید علیه کوردهای هویت خواه را غیرقابل انکار دانست و از تمامی وجدان های آگاه و فعالان حقوق بشر خواست تا ضمن پایان بخشی به سوء استفاده از حقوق بشر، برای افشای آپارتاید واقعاً موجود علیه کوردها و ملیت های حاشیه ای در ایران کوشش کنند.
در پی اعلام خبر اعدامهای مخفیانه 19 اردیبهشت ماه، توده های مختلف مردم سعی کردند به صورت گروهی و انفرادی با صدور بیانیه و نوشتن مقاله و یادداشت، خشم و انزجار خود را به گونه های مختلف از این حرکت ضد بشری نشان بدهند و آن را محکوم نمایند. رهبران جنبش سبز با صدور بیانیه نه به خود اعدامها که به روند دادرسی و نحوه ی اجرای احکام اعتراض کردند. گروههایی از ایرانیان مقیم فرانسه با گرایشهای مختلف ضمن تجمع در جلوی ساختمان سفارت ایران در این کشور نسبت به اعدامهای 19 اردیبهشت اعتراض نمودند. برخی از معترضین عصبانی با بالا کشیدن از دیوارهای سفارت اقدام به شکستن شیشه های آن نمودند. اعتراضها با این حرکت به خشونت کشیده شد و منجر به دخالت پلیس فرانسه گردید. آلمان هم شاهد برگزاری تجمع اعتراض آمیز ایرانیان بود. پلیس این کشور نیز با استفاده از سگ و دوربین و محصور نمودن مقابل ساختمان سفارت ایران در این کشور به وسیله ی نرده های آهنی سعی کرد جلوی هر گونه حرکت احتمالی معترضان به اعدامها را بگیرد.همچنین پس از اعلام خبر اعدامها در تعدادی دیگر از کشورهای اروپایی تجمعات اعتراض آمیزی از طیفها و با گرایشهای مختلف توسط ایرانیان مقیم این کشورها برگزار شد. در برخی از این تجمعات غیر ایرانیها نیز همراهی کردند. فعالان و نهادهای مختلف حقوق بشر نیز ساکت ننشستند. آنها در داخل و خارج از ایران به شکلهای گوناگون نسبت به اعدامها واکنش نشان دادند و به محکومیت آن اقدام نمودند. همچنین برخی از فعالان حقوق بشر خصوصا تعدادی از اعضای کمپین یک میلیون امضاء که سهم بسزایی در معرفی اعدام شدگان بالاخذ شیرین علم هولی و فرزاد کمانگر به مردم دنیا و جهانی نمودن خبر زندانی شدن و خبر صدور حکم اعدام برای آنها را داشتند سعی کردند ضمن حضور در منزل اعدام شدگان با خانواده ی آنها ابراز همدردی نمایند. بخش بین الملل اتحادیه معلمین آلمان نیز با صدور بیانیه ای، اعدام فرزاد کمانگر معلم کورد ایرانی را شدیداً محکوم نمود. کنفدراسیون جهانی سندیکایی (ITUC) هم طی نامه ای به دولت ایران خواستار پایان دادن به سرکوب های فزاینده علیه سندیکاها و نقض حقوق بشر علیه اعضای سندیکاها شد. برای اولین بار پس از سالها 9 حزب و سازمان سیاسی کورد و غیرکورد از جمله دو حزب کوردی کومله و دمکرات که هیچگونه قرابتی با یکدیگر نداشتند در کنار هم قرار گرفتند و طبق گزارش دویچه وله با انتشار فراخوانی مشترک از تمام نیروهای آزادیخواه در سراسر جهان خواستند تا با شرکت در گردهمایی های گوناگون در روز شنبه 25 اردیبهشت به اعدامهای سیاسی در ایران اعتراض کنند. تعدادی از دانشجویان دانشگاههای تهران، امیرکبیر، کردستان، نبریز و دانشگاه رازی کرمانشاه طی فراخوانی از همه دانشجویان و دانش آموزان، معلمان و استادان سراسر کشور خواستند تا در روز سه شنبه ۲٨ اردیبهشت از حضور در کلاسهای درس خودداری کنند. برخی فراخوانها هم برای گردهمایی یا اعتصاب با استقبال مواجه نشدند. و اعتراضها همچنان ادامه دارد.
حال باید دید اعتراضهای صورت گرفته توسط غیرکوردها به اعدامهای 19 اردیبهشت چقدر توانست انتظارات ملت کورد را برآورده نماید؟ یا نه شاید باشند کسانی که هنوز فکر می کنند اعتراضها ناکافی بود؟ همچنین ممکن است از خود بپرسیم چرا اعتصابهای انجام شده در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت در کردستان ماند و به سایر نقاط ایران کشیده نشد؟ آیا دعوت سران جنبش سبز به اعتصاب با استقبال مواجه می شد؟ به راستی چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده است؟و دیگر اینکه آیا واکنش سران جنبش سبز به اعدامها کافی ارزیابی می شود؟ 
نظر یک فعال کورد و یک فعال غیرکورد را در این زمینه جویا شده ام که در ذیل می خوانید.
توضیح: این مصاحبه در دوبخش تهیه و به دوشیوه ی متفاوت تنظیم شده است. در بخش اول یکی از فعالان کورد نظراتش را مطرح کرده اند. در بخش دوم یکی از فعالان غیرکورد به پرسشهایم پاسخ داده اند.
عارف نادری: 1- فارس‌ها روزه‌ی سکوت خویش را شکستند.
2- واکنش سران جنبش سبز نسبت به اعدامها بسیار ضعیف بود.

عارف نادری، عضو سابق شورای شهر قروه در استان کوردستان، روزنامه نگار و فعال سیاسی با ابراز تاسف از وجود گونه‌‌ای بدفهمی یا به تعبیری دیگر سوءتفاهم و توهمی پر رنگ در طول تاریخ ایران نسبت به مطالبات ملی ملیتها در ایران گفت: این امری است که بیش از هر چیز آب به آسیاب جباریت‌های حاکم ریخته و به شکلی از اشکال ماندگاری آنان را برای چند صباحی بیشتر سبب شده است. ایرانی‌ها با وجود همه‌ی خصلت‌های پسندیده و فرهنگ غنی‌اشان در زمینه‌ی تعامل و اعتراف به حقوق سایر ملیتهای ساکن در ایران سیاست ستیز ، ناسازگاری، انکار و نوعی خاص از به فراموشی سپاری و منزوی ساختن را پیروی کرده‌اند. مسئله‌ای که بسیاری از اوقات ادعای انساندوستی و صلح‌طلبی ایرانی‌ها را زیر سوال برده است. مردمی که در مقابل سرنوشت تراژیک بخش دیگری از هموطنان و همنوعان خویش دیدگانشان را بسته و با سکوتشان مهر رضایت بر عملکرد غیرانسانی رژیم‌های اقتدارطلب زده باشند، قبل از هر چیز انسانیت و ادعای آزادیخواهی‌اشان مورد تردید قرار خواهد گرفت. حتی این موضوع در میان مدعیان فعالیت حقوق بشری در ایران نیز تا قبل از آغاز به کار ” مجموعه فعالان حقوق بشر “، امری مبرهن بوده است. پدیده‌ای که می توان آن را ” دگرهراسی” به طور عام و ” کردهراسی ” به طور خاص در ایران نام نهاد که ماحصل آن طبیعی بودن ” کردستیزی ” در عرصه‌ی حکومتی و به گونه‌ای کمرنگتر در عرصه‌ی عمومی بوده است. مردم فارس نیز طی این سالها دچار توهمی شده بودند که تأمین حق کرد به مفهوم تضعیف حق ملی آنانست براین اساس هرگونه سخنی از حق تعیین سرنوشت به عنوان حق طبیعی و حقوق بشری هر ملتی را تابو و خطوط قرمز ساخته و زیر عنوان حفظ تمامیت ارضی بصورت مستقیم و غیرمستقیم و با سکوت خویش به توجیه اعمال سبعانه‌ی حکومتها در قبال هموطنان کرد و بلوچ و … پرداخته‌اند. نگرش و نگاهی که یکی از  موانع بسیار اساسی و کلیدی در مسیر عدم انسجام و هم‌آوایی ایرانیان در برابر استبدادهای حاکم بوده است.
عارف نادری که در حال حاضر ساکن اقلیم کردستان می باشد و هنگام حضورش در داخل کشور از جمله منتقدان صریح سیاست های حکومت ایران بود افزود: لیکن امروز نسل جدید در ایران و بسیاری از فعالان قدیمی در سایه بالارفتن قدرت بردباری و رشد فرهنگ تکثرگرایی در جامعه ایران که برآیند ترویج فرهنگ دموکراتیک در خارج از حوزه‌ی حکومتی و نگاه انسانی نسبت به مسائل پیرامونی‌اشان در جامعه است تغییرات گسترده و وسیعی در اندیشه و عمل آنان روی داده است. رویکردی که می‌توان انتظار عملکردهای شایسته‌تری را از آن داشت. نمود عینی و قابل تقدیر این تحول در قلمرو عمومی واکنش‌های شایسته‌ی هموطنان فارس زبان نسبت به جنایت رژیم در قبال 4 تن از فعالان سیاسی و مدنی کرد بود. البته در مقام مقایسه با گذشته و عکس‌العمل‌های پیشتر فارس‌ها موضگیریهای اخیرشان را چشمگیر و در نوع خویش مستثنی می‌دانم. وگرنه سکوت در قبال نقض حقوق بشر و حقوق شهروندی و جنایت علیه بشریت در شأن هیچ انسان و هیچ جامعه‌ای نیست. زیرا انسانها با مسئولیتهای انسانی و وجدانی‌اشان سنجیده می‌شوند. بدین علت واکنش اینبار فارس‌ها در داخل و خارج کشور را شکستن روزه‌ی سکوت آنان در قبال کردها در ایران می‌دانم. اقدامی که می‌بایستی خیلی پیشتر از این یا حتی از زمان اعدام روزنامه‌نگار و فعال مدنی بلوچ، شهید ” یعقوب مهرنهاد ” صورت می‌گرفت. اگرچه دیر هنگام اما می‌توان گفت خوب به میدان آمدند. همبستگی‌ای که امیدوارم همه ملیتهای ساکن در ایران، بخصوص ملت فارس جدای از بعد انسانی‌اش به ضرورت تاریخی آن نیز وقوف کامل یابند و به گسترش و تسریع آن یاری رسانند.
وی با بیان اینکه: «فارس‌ها در بسیاری از نقاط جهان حتی سریعتر از کردها به محکومیت جنایت اخیر اقدام نمودند.»، ادامه داد: در پاریس  و سایر کشورهای اروپایی این ایرانی‌های خشمگین بودند که به ” لانه های جاسوسی ” رژیم حمله بردند. دهها فعال عرصه‌های مختلف اعم از حقوق بشری، معلمان، کارگران، دانشجویان، زنان، روزنامه‌نگاران و…، سیاستمدار، نویسنده، شاعر و مردم عادی فارس مظلومیت کردها و جنایت اعمال شده علیه آنان را فریاد کردند، سرودند و نوشتند.
نادری که در دور دوم انتخابات شوراها به عنوان نماینده ی نخست مردم شهر قروه وارد شورای این شهر شد افزود: متأسفانه در ایران از یکسو حکومتها قائل به ” خودی ” و ” غیرخودی ” بوده‌اند و از سویی دیگر مردمان ایران که مرزهای ساخته‌گی بسیاری را بر دیده و فکر خویش کشیده‌اند که آنها را از دیدن واقعیت و درک حقایق عاجز می‌نماید. طی رویداد دلخراش اخیر فارس‌ها از همراهی، همدردی و همگامی با توجه به سابقه‌ی بد تاریخی‌اشان، دریغ نورزیده و سنگ تمام گذاشتند و بستر مناسبی را برای تعامل و همبستگی مبارزاتی و سیاسی فراهم ساختند. بستری که کردها سالهاست خواستار آن شده و ضرورتش را جهت رویارویی با توتالیتاریسم اسلامی گوشزد می‌کردند. در این میان ما کردها نیز با وجود تمام گلایه‌های تاریخی‌امان از فارس‌ها بایستی به تقویت حرکت اخیرشان بپردازیم و شکاف موجود میانمان و سوءظن‌های تاریخی را بزداییم و در برابر دشمنان مشترکمان ، ضمن حفظ باورها و دیدگاههای خاص سیاسی و ملی و میهنیمان، ” ما ” شویم و اجازه ندهیم که جزم‌اندیشی و ناشکیبایی بر منش و بینش انسانیمان حاکم گشته و مانع از تحقق آرزوهای صدها ساله‌امان که آزادی، دموکراسی و حکومت قانون است، باشد. و البته فاکتور مهم دیگر در این میان اتحاد و همبستگی مبارزاتی و ملی جامعه کرد و سازمانهای سیاسی کردستان است. ما تا زمانی که نتوانیم کارت کرد را بصورت یک فاکتور مستقل در عرصه معادلات سیاسی بکار گیریم و خودمان در صفوفمان دچار تشتت و پراکندگی باشیم نباید انتظار حمایتهای بی جا از مردمانی داشته باشیم که درست یا نادرست به دید دیگری‌هایشان به ما می‌نگرند.
این روزنامه نگار و فعال سیاسی همچنین گفت: به عنوان یک کرد ضمن تمام انتقادات‌هایم نسبت به ملت فارس در ایران، هم‌آوائی‌شان با ملت کرد در این مرحله‌ی حساس و سرنوشت‌ساز از تاریخ ایران و کردستان را ارج می‌نهم و وجدان انسانی‌اشان را پاس می‌دارم. 
نادری که سه سال پیش تحت فشار نهادهای امنیتی مجبور به ترک ایران شد در ادامه سخنانش با تاکید بر این نکته که: « اعتراضها به هیچوجه نتوانست انتظارات ملت کورد را برآورده سازد.»، اظهار داشت: از یاد نبریم این یک پروسه زمانبرست. ضمناً در اینجا بحث از امکان و مکانیسم‌های اعتراضی و اطلاع‌رسانی است که قادر به انعکاس حمایتها و همگامی‌های سایر ایرانیان باشد. به شیوه‌ای نسبی میشه گفت برای شروع و همبستگی‌ای سراسری آغازی خوب بود. ما می‌بینیم گروهها و طیف‌های متعدد و مختلفی به محکومیت یا نکوهش این جنایت پرداختند. حتی برای اولین مرتبه در تاریخ ایران افرادی در ساختار حکومتی رژیم حاکم همچون آقایان موسوی و کروبی و خانم رهنورد در لفافه به انتقاد پرداختند. سلطنت‌طلب‌ها، پان‌ایرانیست‌ها، کمونیست‌ها،افراد و گروههایی از چپ چپ تا راست راست در ردیف معترضان به این عمل شنیع رژیم قرار دارند. هماهنگی که حداقل طی سه دهه‌ی اخیر بی‌نظیر بوده است. 
وی همچنین با اشاره به فراخوان مشترک 9 حزب و سازمان ایرانی و کردستانی برای برگزاری گردهمایی در روز شنبه 25 اردیبهشت، گفت: این فراخوان روی خطابش با ایرانیان خارج از کشور بود نه داخل ایران و فکر میکنم با توجه به اخبار و فلیم‌های منتشر شده اعتراضات آزادیخواهان مقیم کشورهای دیگر نیز هر روز گسترده‌تر می‌شود و جای امیدست.
عارف نادری که فعالیت مطبوعاتی خود را در سال75 از طریق همکاری با مطبوعات مناطق کردنشین آغاز کرد در پاسخ به سوال «آیا دعوت سران جنبش سبز به اعتصاب با استقبال عمومی مواجه می شد یا خیر؟» اظهارداشت: به هیچوجه، چنین چیزی بسیار محال است. اگر منظور از سران جنبش سبز آقایان موسوی و کروبی و خاتمی هستند. باید گفت ضمن احترام به مجموعه‌ای از مواضع شجاعانه و ایستادگی‌هایشان در برخی موارد، آنها در میان مردم کردستان هیچگونه پایگاه و مشروعیتی ندارند تا بتوان انتظاری اینگونه را از آنان داشت. از سویی دیگر تا به امروز نیز مواضع آنها در قبال مطالبات ملیتها در ایران شفاف و روشن نیست. ” جمهوری اسلامی نه یه کلمه کمتر و نه یه کلمه بیشتر” ، ” ولایت فقیه ” و … اینچنین مبانی فکریی با خواست کردها همخوان و منطبق نیست و بدبینی و بی‌اعتمادی کامل و عمیقی در ایران نسبت به گروههای درون حاکمیت وجود دارد. البته شایان ذکر است که جنبش سبز جدای از پدرخوانده‌های کنونی‌اش در دایره‌ی حاکمیت، برای مردم کردستان نیز دارای اهمیت بوده و آن را جنبشی ضداستبدای، دموکراسیخواه و متکثر می‌دانند که بایستی همه‌ی ما به تقویت جوانب مثبت آن پرداخته و یاری‌رسان موفقیتش باشیم. اما سران جنبش سبز؟! مورد اشاره در پرسش شما اصلاً در چنین جایگاهی قرار ندارند که پاسخی از مردم کردستان بشوند. مسئله‌ی که تنها خود آنان می‌توانند با عملکرد شفاف و درست و مترقیانه خویش آنرا بر طرف ساخته و اعتماد و اطمینان کردها را جلب نمایند. در سطح سراسری ایران نیز در صورت فراخوان رهبران نمادین جنبش سبز مطمئناً استقبالی صورت نمی گرفت. زیرا پیشتر نیز این آقایان فراخوان برای اعتصاب عمومی داده بودند اما هیچگونه استقبالی از آن صورت نگرفت. می توان گفت اقبال عمومی چندانی نسبت بدانان وجود ندارد. زیرا رفتار و مواضع متناقض و ضد و نقیض این آقایان و روشن نبودن استراتژی و تاکتیکهایشان جامعه را در حالت سردرگمی عجیبی قرار داده است. اینها می خواهند ولایت و مردم را باهم داشته باشند امری که در حال حاضر جمع اضداد بوده و محال به نظر می رسد. زیرا حامیان ولایت جز توبه و اظهار پشیمانی و درخواست عفو هیچ چیز دیگری را از این آقایان قبول نمی کنند. از سویی دیگر در جامعه ایران با وجود اعتراضات ستایش برانگیز یکسال گذشته گونه ای سرخوردگی سیاسی عمیق وجود دارد که مردم حاضر به پرداخت هزینه در موارد اینگونه آنهم برای افرادی که سالهاست آنها را غیرخودی و دیگریهای خویش پنداشته اند تقبل نخواهند کرد. زمانی بسیاری لازم است که ایرانیان درد مشترک خویش را باهم فریاد بزنند. البته شدنیست اگر همت و اراده ای واقعی جهت مقابله با دیکتاتوری و تأمین آزادی و دموکراسی مبتنی بر اعلامیه ی جهانی حقوق بشر در میان باشد

وی همچنین در پاسخ به این پرسش که «چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده است؟» تصریح کرد: در کردستان شکاف عمیقی میان مردم کرد و حاکمیت مرکزی وجود دارد و پای مطالبات ملی یک ملت در میان است. ملتی که برخوردار از اپوزیسیونی مقتدر و مشروع و دارای پایگاه سیاسی- اجتماعی قوی می‌باشد. ضمناً کردها چیزی برای از دست دادن ندارند که حاکمیت آنها را از آن بی‌نصیب نماید. احزاب کردستانی برآمده از دل جامعه کردستان بوده و با وجود ضعف‌ها و انتقادهای جامعه‌ی کردی از آنان، این احزاب میراث سیاسی صدها ساله‌ی مبارزات کردها بوده و هنوزم نیز در کنار اعتبار همگانیشان در صورت اتحاد می‌توانند قدرت نفوذ عمیق و گسترده خویش را از طریق عینیت بخشیدن به اراده‌ی ملی مردم کردستان به نمایش بگذارند. اما این امر در سطح سراسری ایران به چشم نمی‌خورد. اپوزیسیون سراسری ایران بسیار ضعیف و فاقد پایگاه مردمی گسترده بوده و حتی شناخت نسبی‌ای نسبت بدانان وجود ندارد. مسئله‌ی که یکی از فاکتورهای ماندگاری جمهوری اسلامی شده است. علاوه بر اینها اینچنین مبارزاتی سابقه گسترده‌ای در کردستان دارد. از تحصن مردم کامیاران در برابر حرکت تانک‌ها و ماشین جنگی ارتش به کردستان در اوایل انقلاب گرفته تا تحصن مردم پاوه در غار ” قوری قلعه “، کوچ تاریخی مردم مریوان، اعتصاب سه روزه منطقه مکریان در سال 71به دلیل ترور شهید شرفکندی، تظاهرات و اعتصابات گسترده مردم شهرهای استان کرماشان در سال 75 بمناسبت ترور استاد محمد ربیعی، تظاهرات یکپارچه مردم کردستان در اعتراض به دستگیری آقای اوجالان، رهبر کردهای کردستان تحت سلطه ترکیه، خیزش نزدیک به یک ماهه‌ی مردم کردستان در تابستان 84 در اعتراض به شهید نمودن ” شوانه سیدقادری”، اعتصابات 22 تیرماه سالهای 85،86،87،88 بمناسبت سالروز ترور رهبر ملی کرد، دکتر عبدالرحمان قاسملو، اعتصاب چند روزه مردم مریوان در آستانه‌ی نوروز 88، اعتصاب مردم مریوان بمناسبت صدور حکم اعدام برای عدنان حسن‌پور و هیوا بوتیمار و…تجارب گرانبهایی را در زمینه‌ی مبارزه‌ی مدنی و مسالمت‌آمیز به مردم کردستان بخشیده است که ضمن احترام به سایر همنوطنان ایرانی، آنها فاقد تجربه و سازمانهای هماهنگ کننده در این زمینه هستند.
عارف نادری، روزنامه نگار، فعال سیاسی و عضو سابق شورای شهر قروه در پایان سخنانش، واکنش سران جنبش سبز را نسبت به اعدامها بسیار ضعیف ارزیابی کرد و گفت: آقایان موسوی و کروبی با اعدام سیاسی که علت آن دگراندیشی و اعتراض به سیستم موجود است، مخالفت نکرده اند بلکه از روند محاکمات و چگونگی اجرای حکم انتقاد نموده‌اند. چنین موضعگیریی از طرف آنان، اگرچه ضعیف و گنگ است لیکن می‌توان آنرا به فال نیک و اقدامی مثبت گرفت.

آرش دکلان: کوردها معتقدند واکنش جنبش سبز به اعدامها بسیار ضعیف بود.

آرش دکلان به عنوان یک فعال غیر کورد در این مصاحبه شرکت کرده است. وی اصالتاً اهل شهر قزوین است و در سال 58 در این شهر متولد شد. آقای دکلان در سال 82 موفق به اخذ مدرک کارشناسی فیزیک از دانشگاه علم و صنعت گردید. همچنین در سال 85 در رشته فلسفه علم در دانشگاه صنعتی شریف فارغ التحصیل شد. وی به مدت دو سال و نیم در کوردستان عراق در شهر اربیل زندگی کرد. در این شهر در یک سازمان غیردولتی به نام «تولرانسی اینترنشنال» به عنوان مدیر بخش تحقیق و توسعه کار می کرد.
او در حال حاضر به همراه همسر کوردش خانم «نارین محمدی» که فعال حقوق بشر، روزنامه نگار و شاعر هستند در پاریس اقامت دارند و مشغول تحقیق و نوشتن درباره تاریخ فرهنگ و فرهنگ سیاسی ایران هستند.
به دلیل طولانی و مبسوط بودن پاسخهای آقای دکلان و جهت خوانش بهتر ترجیح دادم مصاحبه ایشان به شیوه ی مصاحبه ی قبلی تنظیم نشود. همچنین مصاحبه به صورت اینترنتی انجام شده است. این مصاحبه را در ادامه بخوانید.
آقای دکلان آیا فکر می کنید انتظارات ملت کورد در اعتراض به اعدامهای 19 اردیبهشت برآورده شده است؟ منظورم همراهی غیر کردها است در اعتراضها
در ابتدای پاسخ به این سؤالات باید یکی از تزهای زیر بنایی خودم را برای خواننده توضیح دهم. من نسبی¬گرایی را که به من می¬آموزد فقط دیدگاهها وجود دارند و باید آنها را بیطرفانه و بدون اتخاذ نتیجه مطرح کرد قبول ندارم. این حرف مانند این است که حق ندارم جلوی عبارت دو بعلاوه دو بنویسم چهار. نسبی¬گرایی که امروزه حتی در غرب و عموماً در میان متخصصان علوم اجتماعی به یک تز و مد اندیشه تبدیل شده است به ضد خود بدل گشته است. نسبی¬گرایی¬ای به این فرم در نهایت به این ایده تبدیل خواهد شد که ایده طالبان هم تنها “یک ایده” است. اما همانطوریکه سام هریس در یک سخنرانی در مرکز TED عنوان کرد، همانگونه که نظریات طالبان راجع به فیزیک قابل پذیرش نیست، تزهای اخلاقی و انسان¬شناسانه آنها هم دربست قابل رد کردن است.  کلاً صراحت و قاطعیت در بیان ایده¬ها به تهدیدی برای کسانی تبدیل شده است که می-خواهند همه چیز در پس مقداری ابهام باقی بماند. نسبی¬گرایی به این فرم را نسبی¬گرایی ولنگار می¬دانم که به ضد خودش بدل شده و تنها ابزاری می¬شود در دست بنیادگرایان تا ایده¬های مخوف خود را به عنوان “تنها یکی از ایده¬های موجود” مطرح کنند. اما تاریخ نشان داده است که ایده¬های آنان مانند ویروسهای خطرناکی است که تنها در زمان ضعف دارای ظاهری نسبی¬گرایانه هستند و به محض اینکه قدرت گرفتند تمام پیکره فرهنگ اجتماع را آلوده می¬کنند. در همین ابتدا به صراحت بگویم که گفتمان غالب در دنیای فارس زبان را که به فراخور اوضاع و احساس ضعف به نسبی¬گرایی توسل می¬جوید تا این حد خطرناک می¬دانم. گفتمان غالب در دنیای فارس زبان ایران مانند ویروس خطرناکی است که تنها در زمان ضعف به استدلالات نسبی¬گرایانه توسل می¬جوید و به یاری آنها حریفش را آچمز می¬کند تا در فرصت مناسب بتواند تمام پیکره او را از دورن بپوساند. این گفتمان صراحت و قاطعیت در بیان واقعیات اجتماعی را خطری جدی برای خود می¬بیند که برای حنثی کردن آن از هر ابزاری استفاده می¬کند. من به یاد گفتگوی حاخام یهودی با داوکینز می¬افتم که وقتی داوکینز از تئوری تکامل با عنوان واقعیت تکامل یاد کرد، فوراً توسط این حاخام برچسب بنیادگرا خورد.  اما من ترجیح می¬دهم رک و واضح و صریح و قاطع حرف بزنم. حتی اگر نظر و گفته من اشتباه باشد، از اشتباه کردن هراسی ندارم و خوشحال می¬شوم کسی اشتباه من را به من گوشزد کند تا از آن چیزی بیاموزم. اگر من واضح و صریح و شفاف نباشم نه می-توانم به دیگران بگویم که چه فکر می¬کنم و نه هیچگاه قادر خواهم بود چیز نویی بیاموزم. نسبی-گرایی به این معناست که آرای درست بیش از یکی هستند، اما به هیچ وجهی به این معنا نیست که همه آرا درست هستند. نسبی¬گرایی به این معناست که حقیقت در دستان یک نفر نیست، اما به این معنا نیست که همه حقیقت را می¬گویند.
با این مقدمه به سؤالات شما می¬پردازم.
پاسخ این سؤال در ذهن مردم کورد منفی است. اما لازم می¬دانم که در این مورد اندکی توضیح دهم. اول باید به انتقادات احتمالی که از جانب طرفداران جنبش سبز به این ادعای من وارد می¬شود بپردازم. من با دوستان کورد و غیر کورد زیادی حرف زده¬ام. دوستان کوردم معتقدند که جنبش سبز کلاً واکنش بسیار ضعیفی نشان داده است. البته به صراحت معنای این حرف این است که واکنش سران جنبش سبز به نظر کوردها بسیار ضعیف بوده است. البته باید به صراحت بگویم که این حرف به نظر من به هیچ وجهی بیراه نیست. نشانه بسیار واضح آن هم این است که در حالیکه تمام کوردستان یکپارچه در ماتم فرو رفت و اعتصابی عمومی در آن برگزار شد و حتی افرادی هم به عنوان مثال عده¬ای از دانشجویان دانشگاه پیام نور مریوان در این جریانات به وسیله دستگاه اطلاعاتی و نیروهای امنیتی نظام جمهوری اسلامی بازداشت شدند، هیچ اتفاقی در سایر نقاط ایران نیفتاد. نه تعطیلی بود و نه اعتصاب و نه راهپیمائی. در مقابل دوستان غیر کوردم، بخصوص دوستان فارسم معتقدند که فضای کشور برای یک راهپیمائی اعتراضی فراهم نبوده است و برای آن دلایل بسیاری ارائه می¬کنند. به عنوان مثال تهدید مقامات برعلیه سران جنبش سبز در داخل ایران یکی از دلایل سکوت آنان برشمرده می¬شود. تنها به عنوان یک مثال می¬توانید به خبری که توسط وبسیات “کمپین بین¬المللی حقوق بشر در ایران” منتشر شده است مراجعه کنید.  اما در برابر همه اینها چند سؤال اساسی وجود دارد. فرض کنیم که فضای اجتماعی کشور برای هماهنگی کوردها با بقیه ایرانیان فراهم نبوده است. فرض می¬کنم که دوستان فارسم در این مورد برحق باشند. باید دید که کوردها این واقعیت سیاسی اجتماعی را به چه صورت و در چه زمینه تاریخی می¬فهمند. قاضی محمد که در واقع از بنیانگذاران جمهوری کوردستان بوده است و اصلاً هم قصد جدایی¬طلبی در کشور نداشته است توسط حکومت مرکزی وقت به بهانه اینکه وی و تز و گروه او جدایی¬طلب بوده¬اند اعدام می¬شود. در سال 60 آقای بنی¬صدر اعلان جهاد آیت¬الله خمینی را برعلیه کوردها با آغوش باز استقبال کرده و اعلان می¬کند تا برکندن کوردها چکمه¬هایش را از پا در نخواهد آورد. آیت¬الله خمینی سالها بعد از واقعه “فروغ جاویدان” در یک سخنرانی که هنوز بر روی وبسیات یوتیوب موجود و در دسترس است، اعترافاتی را مطرح می¬کند که بسیار قابل توجه است. او در این سخنرانی می¬گوید زمانی که هیأت مذاکره کننده به کوردستان می¬رفته است وی پیشنهاد کرده بوده است که مذاکره باید از موضع قدرت صورت گیرد. یعنی وی پیشنهاد کرده بوده است که باید در ابتدا سپاه کوردستان را محاصره می¬کرده است و آنگاه هیأت مذاکره کننده وارد کوردستان می¬شدند.  اما ایشان بسیار متأسف هستند که این اتفاق نیفتاد و او یاران بسیاری را بعدها از دست داد. تنها توجه داشته باشید که برداشت آیت¬الله خمینی از عبارت “مذاکره از موضع قدرت” چه بوده است. پیشنهاد آیت¬الله خمینی در واقع “تحمیل خواسته” است و نه مذاکره از موضع قدرت. در واقع در متن آرای وی مذاکره همان تحمیل خواسته با استفاده از قوه قهریه است. بعد از تمام این جریانات، همانطوریکه در متن یکی از نوشته هایم با عنوان “از فارس بودنم شرمنده¬ام”، گفته¬ام؛ ماجراهایی نظیر مرگ شوان قادری و یا تظاهرات اعتراضی مردم کوردستان به دستگیری عبدالله اوجلان را داریم که اصلاً متوجه نظام جمهوری اسلامی نبوده است. با اینحال در همه این حوادث سایر مردمان ایرانی از جمله فارسها هیچ واکنشی به آنچه در کوردستان در حال رخ دادن بود نشان نداده¬اند. کوردها واکنش رهبران جنبش سبز در ایران؛ یعنی واکنش آقایان موسوی و کروبی را در این زمینه تاریخی می¬بینند و تفسیر می¬کنند. البته در این شکی نیست که فارسها برای سکوت در هر یک از این موارد تفسیر و توجیهی دارند. این تفسیر و توجیه می¬تواند منطقی هم باشد. می¬تواند اتفاقاً دلیل خوبی هم برای سکوت آنها ارائه کند. اما یک سؤال مهم در همین جا پیش می¬آید. چرا باید همیشه اینگونه باشد؟ چرا باید شرایط اجتماعی ایران بگونه¬ای باشد که دقیقاً در موقعی که واقعه¬ای درکوردستان به وقوع می¬پیوندد فارسها نتوانند اعتراض کنند. مسئله این است که این اتفاق حداقل در تاریخ صد ساله اخیر ایران دائماً تکرار شده است، بدون حتی یک مورد استثناء. حتی این مورد اخیر هم استثناء نبود. هر توجیهی که برای این پدیده بسیار جالب توجه ارائه شود، مستقل از اینکه این توجیه چیست – با فرض اینکه این توجیه کاملاً منطقی و عقلانی باشد – تنها اثباتی خواهد بود بر اینکه اعتراضات مدنی در کوردستان و باقی مناطق ایران و بخصوص مناطق فارس نشین ایران همواره به دلایل تاریخی ناهمزمان هستند. نتیجه نهایی این خواهد بود که این دو جامعه از هم جدا هستند. این جدایی به هر دلیلی که ایجاد شده باشد یک امر واقع در فضای اجتماعی و سیاسی ایران امروزه است. هر دلیلی برای این جدایی ارائه شود نمی¬تواند واقعیت این جدایی را نقض کند. تنها راه حل دیگری که وجود دارد این است که نشان داده شود این جدائی وجود ندارد. به نظر من هر تلاشی در این راه بدون تحریف واقعیتهای تاریخی امکان ندارد. اما تحریف تاریخ پروژه شکست خورده¬ای است. هر تلاشی برای تحریف تاریخ یا پاک کردن اسناد تنها سندی باقی خواهد گذارد گواه از این تلاش برای تحریف تاریخ یا پاک کردن اسناد.
نکته بسیار مهم دیگر این است که پاسخ این سؤال را باید از کوردها پرسید. شاید فارسها ادعا کنند که واکنش آنها کافی و مناسب بوده است. اما مسئله این است که آیا کودرها راضی بودند. آنها به هر دلیلی راضی نبودند. فارسها فقط دو راه دارند. یا باید با کوردها از در دیپلماسی وارد شوند که در اینصورت چاره¬ای ندارند جز اینکه این خواسته کوردها را جدی بگیرند. یا اینکه به این خواسته کوردها احترام نمی¬گذارند که در این صورت من اصلاً نمی¬فهمم که این جنبش سیاسی و اجتماعی به نام جنبش سبز چرا رخ می¬دهد. هدف آن چیست؟ جنبشی که ادعای دموکراسی خواهی دارد، اما در عمل دموکراتیک نباشد به نظر نمی¬رسد که در نهایت به دموکراسی ختم شود. تنها فایده این جنبش جابه¬جایی چهره¬ها خواهد بود بدون اینکه منطق گفتمان سیاسی در ایران تغییر کند.
البته عدم واکنش سایر گروههای سیاسی وابسته به تورکها و بلوچها و عربها خود نشان از وجود شکاف بین همه ملیتهای ایرانی دارد که اصلاً نشانه میمونی نیست.
9حزب و گروه سیاسی کورد و غیر کورد برای روز شنبه 25 اردیبهشت مردم را دعوت به گردهمایی کردند که گویا در خارج از کشور استقبال خوبی از آن شده است اما در ایران به هیچ وجه مورد استقبال قرار نگرفت فکر می کنید چرا؟ ناگفته نماند برخی معتقد بودند خطاب این فراخوان فقط ایرانیان خارج از کشور بوده است.
اولاً من فکر می کنم اشتباهی در مفهوم استقبال صورت پذیرفته است. آن چیزی که بازتاب زیادی داشته است خود این فراخوان بوده است. بر طبق گفته این فراخوان قرار بود که در همه شهرها همزمان یک گردهمائی صورت گیرد. شاید در برخی شهرها استقبال خوبی شده باشد اما ابعاد این اعتراض در حدی که انتظار می رفته است نبود. البته همین اعترض برای کسانی که در جمعهای تشکیل شده در برخی از شهرها ماند کلن آلمان؛اگر اشتباه نکنم، حضور داشتند نمونه ای از یک استقبال موفق برداشت خواهد شد. اما هماهنگی ها در بسیاری از شهرها نظیر پاریس چندان موفق نبوده است.
نکته دیگر اینکه عموماً دعوت به گردهمایی یا اعتصاب در ایران و کلاً در میان ایرانیان کار بسیار مشکلی است. اصولاً دعوت به یک مبارزه دسته جمعی و هماهنگ و به طور کلی¬تر و عامتر انجام و سازماندهی هر فعالیت اجتماعی و هماهنگ در ایران و بخشهای زیادی از خاورمیانه کار بسیار مشکلی است. اینکه از این اعتصاب استقبال چندانی نشد چندان جای تعجب نیست. من با هر کسی که در روزهای آغازین جنبش سبز در ایران بوده است حرف زده¬ام همگان اذعان کرده¬اند که باور نمی¬کردند مردم به خیابانها بیایند. آنهایی که در ایران بودند حتی گفته¬اند که خود آقایان موسوی و کروبی هم وقتی سیل جمعیت در خیابانها را دیدند متعجب شده بودند. دلایل این امر بسیار زیاد است. از جو خفقان سیاسی گرفته تا ساختار فرهنگی و اجتماعی ایرانیان. اما به نظر من ریشه همه اینها در نهایت به ساختار فرهنگی ایرانیان برمی¬گردد. برای اینکه به نظر من همین ساختار فرهنگی است که موجد همین خفقان در فضای سیاسی است. چند دستگی، خودخواهی، عدم اعتماد به همدیگر، منفعت طلبی بیمارگونه ایرانیان تا حد ماکیاولیسم و مصلحت¬گرایی همه و همه پارامترهایی هستند که مانع از شکل-گیری یک جمعیت بر اساس منطق می¬شود. آنچه می¬تواند مردم را به خیابانها و یا یک کار گروهی و دسته¬جمعی بکشاند تنها شور و احساس و عاطفه است. در این حالت ایرانیان برای مدتی که درگیر شور هستند، منطقشان کور می¬شود و برای مدت زمان کمی مصالح فردی و گروهی را فراموش می¬کنند. به عنوان مثال در همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت که همه از این واقعه ضد انسانی خشمگین بودند توانستند چند ساعتی با هم جمع شوند، اما به محض اینکه از فضای احساسی و شور و هیجان خارج شدند؛ که البته این فضا بسیار زودگذر است، و به حالت عادی برگشتند دیگر نمی¬توانند با هم متحد باشند. شکست این فراخوان را هم باید یک نمونه عادی در فضای سیاسی و اجتماعی ایران دید.
اصولاً در فضای سیاسی ایران فراخوانهای زیادی برای تحصن و اعتراضات گروهی داده می¬شود، که در این میان یکی از آنها هم به دلیل همخوانی با آن جو احساسی موجود در جامعه موفق از کار در می¬آید. در همین پاریس که من زندگی می¬کنم، در همین مدت زمان فراخوانهای ناموفق زیادی پخش شده است. تنها فراخوان موفق در این دو ماه اخیر همان روز یکشنبه 19 اردیبهشت بود که فضایی کاملاً احساسی بر اذهان مسلط شده بود.
اگر سران جنبش سبز مردم را به این اعتصاب دعوت می کردند فکر می کنید باز هم با اقبال عمومی مواجه نمی شد؟
کلاً فکر می¬کنم که سران جنبش سبز چندان جرأت فراخواندن به اعتصاب را ندارند. کلاً اگر منظور از اعتصاب دقیقاً همانی باشد که در کوردستان رخ داد؛ یعنی اینکه مردم در خانه¬های خود بنشینند و سر کار نروند، فکر می¬کنم شیوه چندان خوبی برای مبارزه در تمام ایران نیست. تنها جایی که این شیوه جواب می¬دهد در کوردستان است. این هم دلایل تاریخی دارد اما در مجموع فکر می¬کنم سران جنبش سبز چندان جرأت ندارند مردم را به اعتصاب دعوت کنند. این کار نیاز به هماهنگیهایی دارد که در ایران امکان ندارد. لااقل در فضای کنونی ممکن به نظر نمی¬رسد. علاوه بر این مسئله روانشناسی اجتماعی مردم هم هست.
چرا اعتصاب در کوردستان جواب می دهد اما در سایر نقاط ایران هنوز جا نیفتاده؟
این سؤال بسیار جالب است. کلاً اعتصاب کردن و در خانه ماندن نیاز به شرایط بسیار پیچیده-ای دارد. اعتصاب با تظاهرات تفاوتهای بسیاری دارد. در یک تظاهرات همه مردم یکدیگر را می¬بینند و از حضور همدیگر مطمئن می¬شوند. اما در یک اعتصاب همه مردم مردد خواهند بود که آیا بقیه همکاران وی نیز کار را تعطیل خواهند کرد؟ انسان با خود خواهد اندیشید که اگر همه همکاران سر کار حاضر باشند و تنها او غایب باشد چه عواقبی در انتطارش خواهد بود. در یک اعتصاب مردم تنها هستند و تنهایی در ضمن مبارزه با یک قدرت قاهره بسیار ترسناک است. برای اینکه یک اعتصاب ممکن باشد باید یک شبکه اجتماعی بسیار قوی این مردمان تنها در خانه¬ها را به هم وصل کند. در جامعه فارسهای ایران چنین شبکه اجتماعی وجود ندارد. اما کوردها در ایران این شبکه اجتماعی را دارا هستند؛ شبکه¬های تلویزیونی متعلق به احزاب مختلف کوردی. در حالیکه دولت با کار گذاردن دستگاههای صدور پارازیت می¬تواند در تهران امواج شبکه¬های تلویزیونی را مخدوش کند، در کوردستان به دلیل عدم تمرکز جمعیت در یک فضای محدود این امر اگر غیر ممکن هم نباشد به شدت هزینه بردار است. لذا مردم کورد با راحتی بیشتری به این شبکه¬ها دسترسی دارند. این شبکه¬های تلویزیونی از همان ساعات آغازین روز اخبار اعتصاب را در شهرهای مختلف به گوش مردم می¬رسانند و مردم به این طریق در بطن یک شبکه پیچیده اجتماعی با اینکه همدیگر را به صورت فیزیکی نمی¬بینند احساس همبستگی می¬کنند. توجه داریم که احساس همبستگی و اتحاد در بطن هر فعالیت جمعی یک پارامتر بسیار ضروری است. جامعه کوردستان در ایران توانسته است این شبکه اجتماعی را ایجاد کند، اما فارسها نتوانسته¬اند. چرا؟
من که حداقل از سن 25 سالگی درگیر فعالیتهای آموزشی بوده¬ام و قبل و بعد از آن تاکنون در حال یادگیری هستم این را دریافته¬ام که آموزش نه تنها یک فرآیند استرس¬زاست، بلکه ناشی از یک استرس هم هست. البته این تزی است که متخصصان علوم آموزشی هم آن را قبول دارند. یعنی هیچ انسان و نیز هیچ اجتماعی به صورت خودبخودی چیزی را نمی-آموزد، بلکه برای آموختن یک چیز باید حتماً ضرورتی وجود داشته باشد. این ضرورت عموماً در قالب جبرهای محیطی بر فرد یا جامعه تحمیل می¬شود که می¬تواند جبرهای جغرافیایی و نیز جبرهای اجتماعی و سیاسی باشد. جامعه کوردستان در ایران این جبرها را تحمل کرده و شیوه اعتصاب را آموخته است، حال آنکه فارسهای ایران تحت تحمیل چنین جبری قرار نداشتند. کوردها و سایر ملتهای غیر فارس ایرانی که تماماً حاشیه نشین و مرز نشین هم هستند با داغ “جدائی طلب” به دنیا می¬آیند. در این مورد در قسمت توضیحات اضافی با تفصیل بیشتری حرف خواهم زد. هر تحرک اجتماعی و دسته جمعی در کوردستان به عنوان فعالیتی “جدائی طلبانه” تفسیر و با قوه قهریه و به طرزی وحشیانه سرکوب می¬شود. معلوم است که کوردها نمی¬توانند به سادگی درخیابانها حاضر شوند. کدام شخص با داشتن خاطره سالهای شصت در کوردستان به خودش اجازه خواهد داد که دوباره به خیابان بیاید. از طرفی مردم نمی¬توانند مبارزه سیاسی و اجتماعی را کلاً از یاد ببرند. لذا بهترین شیوه این خواهد بود که به جای رفتن به خیابانها و در معرض خطر کشتار وحشیانه قرار گرفتن، در خانه بمانند و اعتراض خود را با سکوت شهر اعلان کنند. در کنار این به وجود شبکه¬های اجتماعی خاصی هم نیاز است کوردها برخلاف فارسها آنها را دارا می¬باشند. همه اینها دست به دست هم داده است تا اعتصاب در کوردستان به یک شیوه مبارزه تبدیل شود حال آنکه در میان فارسها این امر چندان ساده نیست. البته همه این حرفها به این معنی نیست که کوردها اصلاً به خیابان نمی¬آیند و یا فارسها به هیچ وجهی اعتصاب نخواهند کرد. بلکه تنها به این معنی است که کوردها تحت شرایط خاصی به خیابانها خواهند آمد و فارسها تحت شرایط خاصی اعتصاب خواهند کرد. شاید آن روزی که فارسها اعتصاب کنند و کوردها به خیابانها بیایند کارنامه رژیم کنونی در هم پیچیده شود. اما شاید همین ناهمگونی هم سبب شود که باز هم معضل تاریخی کورد و فارس حل نشود. امیداوارم تا آن روز آنقدر به بلوغ سیاسی رسیده باشیم که بتوانیم با هم به زندگی ادامه دهیم، وگرنه … .
آیا به نظر شما واکنش سران جنبش سبز به اعدامهای 19 اردیبهشت کافی بود؟
به هیچ وجهی. برای من مهم نیست که چه توجیهی برای آن ارائه شود. البته این حرف به آن معنی نیست که من گوش شنوائی ندارم. آنچه اکنون قصد دارم انجام دهم یک بررسی کاملاً محض است. فرض کنیم گزاره یا استدلال (الف) که کاملاً منطقی و موجه هم هست برای دلیل واکنش موسوی و کروبی ارائه شود. باید این دلیل را از راویه نگاه کوردها هم دید. کوردها با عقبه تاریخی¬ای به این واکنش نگاه می¬کنند که تنها شرایط خاصی می¬تواند آنها را قانع کند. به عنوان یک مثال ساده، بعد از مرگ دهشتناک ندا آقا سلطان یا مرگ سهراب اعرابی آقایان موسوی و کروبی واکنشی بسیار صریح نشان دادند. به خانه سهراب اعرابی رفتند و به صراحت این مرگ را محکوم کردند. اما آقای موسوی واکنشی بسیار مختصر به این اعدامها نشان دادند. من درک می¬کنم که ایشان بسیار مواظب بودند که انگ جدائی¬طلبی یا طرفداری از گروهکهای تروریستی یا از این دست را هم نخورند، چنانکه در متن خبری که قبلاً به آن ارجاع دادم وی با همین اتهامها مواجه شده است. اما فرستادن پیام تسلیت برای خانواده¬های آنها، آن هم بسیار سریع، نه بعد از دیدن واکنشهای بین¬المللی، و یا فرستادن یک دسته گل برای خانواده¬های این افراد که حرکتی نمادین محسوب می¬شد نیار به تفکر چندان زیادی نداشت. از رهبران جنبش سبز انتطار می¬رود که هیچگاه این حرکتهای نمادین را که نشانه اتحاد است از یاد نبرند. حتی اگر رهبران جنبش سبز اشتباهی تاکتیکی هم مرتکب شده باشند، انگ این اشتباه همیشه بر پیشانی آنان باقی خواهد ماند. در ثانی واکنش فعالان سیاسی خارج از کشور برای همه دنیا در درجه دوم اهمیت قرار دارد. همه چشمشان به فعالان سیاسی داخل ایران است. آنها هستند که هدایت کنندگان و گردانندگان اصلی این صحنه هستند. من واکنش رهبران جنبش سبز را به هیچ وجهی کافی نمی¬دانم.
در نهایت این نکته را هم بیفزایم که می¬توان گزاره یا استدلال (الف)ی را فرض کرد که بسیار قدرتمند باشد و بتواند اثبات کند که انجام هر نوع واکنشی بیش از آنچه که عملاً رخ داد غیر ممکن بوده است. در این صورت باز هم انتظارات کوردها برآورده نشده است. تنها چیزی که در این حالت می¬توان گفت این است که جدائی و انشقاقی که حاصل شده است هرچند جبری بوده است و هیچ فرد و یا گروه خاصی مقصر ایجاد آن نیست، اما این امر واقعیت این انشقاق را نقض نمی¬کند. یعنی به هرحال اینکه خواسته کوردها برآورده نشده است امری حقیقی و واقعی است چون کوردها اینگونه فکر می¬کنند.
توضیح پایانی: چرا کوردها “جدائی طلب” پنداشته می¬شوند؟
سران نظام اسلامی بارها و بارها در سخنرانیهای خود از کوردها، تورکها، عربها و بلوچهای ایران به عنوان “مرزبان” یاد کرده¬اند. از طرفی همه همین مردمان “جدائی¬طلب” هم پنداشته می¬شوند. به راستی ریشه این برخورد دوگانه در کجاست؟ چگونه است که این ملتها هم مرزبان هستند و هم جدائی¬طلب؟ برای بررسی ریشه این تناقض ظاهری در ابتدا به بررسی مختصر دلیل و ریشه تاریخی مرزبان بودن این مردمان می¬پردازم. مرزبان بودن مردمان حاشیه ایران یک پدیده تاریخی است که رد آن را حتی تا زمان امپراتوری هخامنشیان هم می¬توان پی گرفت. در زمان ساسانیان از مردمان مرزنشین با عنوان مرزبان یاد می¬شد. هخامنشیان در نظام اداری خود آموخته بودند که بهترین مردمان برای حفاظت از مرزهای امپراتوری همان مردمان مرزی هستند، چنانچه ساسانیان آموخته بودند که بهترین مردمان برای حفاظت از مرزهای این امپرتوری با اعراب بادیه نشین خود عربها هستند. این پدیده حتی بسیاری از متفکران بزرگی مانند آدمیت را هم به خطا افکنده و او را واداشته تا به اشتباه بپندارد که هخامنشیان به دلیل تعهد به دموکراسی حاکمان محلی را از مردمان خود آن نواحی انتخاب می¬کرده¬اند. در زمان ساسانیان ارمنستان همان وضعیتی را داشته است که کوردستان امروزه دارد. آنها هم از اقلیتهای قومی زمان بودند و هم اقلیتی مذهبی، چون برخلاف ساسانیان زرتشتی مسیحی بودند و نظام دینی در زمان ساسانیان چیزی بود نظیر نظام اسلامی در ایران امروز. اینکه از ارمنیان در زمان ساسانیان به عنوان اقلیتی قومی و نه ملی نام می¬برم تنها به این دلیل است که مفهوم ملت در آن زمان هنوز به منصه ظهور نرسیده بود و حتی فارسها هم در آن زمان یک ملت نبودند. ارمنیان هم مرزبان نامیده می¬شدند و هم همیشه مظنون به همدستی با روم بودند و بارها و بارها به این دلیل به شدت سرکوب شدند و شهرهاشان در آتش امپراتوری ساسانی سوخت. برای اینکه نشان دهم این ذهنیت فارس است و نه فقط ساختار نظام اسلامی حاکم بر ایران که کوردها و تورکها را مرزبان می¬خواند به یک ترانه ایرانی ارجاع می¬دهم که در وبسایت یوتیوب قابل دسترسی است. از خواننده عذر می¬خواهم که به این نسخه از ترانه ارجاع می¬دهم. آن را بر حسب اتفاق و زمانی به دنبال مصاحبه¬های محمدرضا شاه پهلوی می¬گشتم در یوتیوب یافتم و نتوانستم نسخه بهتری را بیابم. در این ترانه بندریها در حال عشق¬بازی و رقص و شهر شیراز شهری زیبا و با صفا تصویر شده است. آذریها مردمانی صادق و وطن-پرست هستند که به هرجای جهان بروند وطن پرست مانده و ایران را در برابر دشمنان حفظ می¬کنند. کوردها هم شیرهای کوهستان هستند که مسئول حفظ امنیت ایران هستند؛ امنیتی که در سایه وجود کوردها و آذریها حاصل می¬شود تا شهرهایی مانند شیراز زیبا باشند و اهالی بندر به خوشگذرانی و رقص بپردازند.  خواننده این ترانه خدا را شکر می¬کند که “هوای خاک ایران با صفا را دارد”. طبق این تصور باید گفت که بر طبق جهان¬بینی فارس کوردها و تورکها آفریده شده¬اند تا عاشق ایران باشند و از مرزهای آن پاسداری کنند تا شهرهایی مانند شیراز زیبا شوند و مردمان بندر مشغول شادی و عشق¬بازی باشند و همیشه رقص و پایکوبی در میان آنها جاری باشد.
هدف من این است که نشان دهم این تصور در فرهنگ فارس ریشه¬های عمیقی داشته و مسئله اصلاً قابل کاهش به تفرقه افکنی بوسیله نظام حاکم نیست. نظام حاکم خود برخاسته از فرهنگ همین مردمان است و اساساً از همان گفتمان فرهنگی تغذیه می¬کند.
 اما چرا کوردها هم مرزبان هستند و هم جدائی¬طلب؟ در واقع مرزبان بودن و جدائی طلب بودن کوردها برخلاف ظاهر متناقضش دو روی یک سکه¬اند. چرا و چگونه؟
یک آموزه اخلاقی هست که می¬گوید “با انسانها چنان رفتار کن که باید باشند، نه آنگونه که هستند.” این آموزه اخلاقی حتی در ابعاد خانوادگی هم کاربرد دارد. به عنوان مثال یک پدر برای تربیت فرزند مسئولیت ناپذیر و غیر قابل اعتمادش مانند یک انسان مسئولیت پذیر و قابل اعتماد رفتار می¬کند و در این فرآیند کنشهای رفتاری فرزندش را تغییر می¬دهد. به این طریق شما به جای اینکه مستقیماً با فرد وارد بحث شوید و علتهای رفتاری او را بررسی کنید و اعمالش را در سطح آگاهی خود وی تحلیل کنید، سعی می¬کنید او را در یک فرآیند از قبل طراحی شده و بدون آگاهی خود وی به یک دگردیسی وادارید. البته این امر به نوعی تهدید هم محسوب می¬شود. زیر بنای این کنش رفتاری یک توطئه است، که البته نتایج مثبتی هم دارد. البته این تنها یک وجه قضیه است. انگیزه¬هایی مانند خودفریبی هم می¬توانند زیر بنای این استراتژی باشند. به این طریق که پدر سعی می¬کند فرزند بدش را خوب ببیند تا از رفتارهای او شرمنده نشود. هر دوی این عاملها انگیزه¬ای برای اتخاذ استراتژی فوق هستند.
به این طریق مرزبان خواندن کوردها و تورکها و بلوچها و عربهای ایران در واقع یک واکنش روانی است به این ایده زیربنایی که آنها جدائی¬طلب هستند. به این طریق وقتی احمدی¬نژاد کوردها را مرزبان می¬خواند در واقع آنها را تهدید می¬کند که “دست از پا بجندید قلع و قمع خواهید شد.” در واقع او سعی دارد که آنها را به دگردیسی وادارد و در عین حال جمله او تهدید هم هست. او با کوردها رفتاری پدرانه دارد. کوردها در چشم او بچه¬هایی یاغی هستند که او با یادآوری مسئولیتی که از آنها انتظار دارد، در واقع آنها را به تنبیه در صورت تخطی از آن وظایف تهدید می¬کند. به این طریق باید گفت که در بطن نگرش فارس به کوردها و تورکها و ترکمنها و بلوچها و عربها به عنوان فرزندان یاغی جامعه نگاه می¬شود که باید با خواندن ترانه¬ای که برخلاف ظاهر عاشقانه¬اش ضربات تازیانه¬ای است که بر تارک این ملتها فرود می¬آید، آنها را تهدید کرد. تا زمانی که این گفتمان در فضای سیاسی جامعه حاکم باشد هر کورد، تورک، بلوچ، عرب و ترکمنی که در ایران متولد می-شود داغ جدائی¬طلبی¬ای را که فارس بر پیشانی او می¬زند تا آخر عمر با خود حمل خواهد کرد.

Posted in Uncategorized | Leave a comment

زنی زندانی برای ملاقات با فرزندان خردسالش تقاضای کمک دارد

تقاضای کمک
زنی زندانی برای ملاقات با فرزندان خردسالش تقاضای کمک دارد

منتشر شده در:   اخبار روز

http://akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=28295 

 

شیرین رخشان، زنی ۲۲ ساله که به جرم قاچاق مواد مخدر به ۱۵ سال زندان محکوم شده است و هم اکنون در بند زنان بچه دار زندان رجائی شهر کرج دوران محکومیت خود را می گذراند از مسئولان قضایی و مردم ایران برای ملاقات با دو دختر خردسالش تقاضای کمک کرد.
شیرین رخشان طی گفتگویی اظهارداشت: دادگاه به من اجازه داده که با سپردن فیش حقوق برای ملاقات با دخترانم به مرخصی بروم اما من هیچ کس را ندارم که برایم فیش حقوق بگذارد.
وی همچنین گفت: من اهل سیستان و بلوچستان هستم. در سن ده سالگی به اجبار خانواده با مردی ازدواج کردم که هیچ علاقه ای به او نداشتم. محصول ازدواج ما دو دختر به نامهای طیبه و سارا بود که به ترتیب ۵ و ۳ ساله هستند و در حال حاضر در بهزیستی سیستان و بلوچستان نگهداری می شوند.
شیرین رخشان طبق اظهارات خودش حدود سه سال پیش با تهدید همسرش مقداری مواد مخدر را برای قاچاق به کمر خودمی بندد و به همراه همسر و دوست همسرش راهی یزد می شوند اما هر سه توسط ماموران مبارزه با موادمخدر و قاچاق کالا بازداشت می شوند. آن زمان دختر کوچک او دوماهه بوده و زندان یزد از پذیرش فرزند شیرخواره ی اوخودداری می کند. خانم رخشان به ناچار هر دو فرزندش را به بهزیستی سیستان و بلوچستان می سپرد. همسر وی به اعدام و خودش هم به ۱۵ سال حبس محکوم می شود. شیرین رخشان بعد از مدتی به زندان رجائی شهر کرج منتقل می شود. وی حدود سه سال است که فرزندانش را ندیده و فقط از طریق تلفن با آنها در ارتباط است.
این زن جوان زندانی در ادامه اظهاراتش با اعلام اینکه” پدر و مادرم را از دست داده ام و کسی را هم ندارم که از من حمایت مالی کند”، افزود: در زندان رجائی شهر در بند زنان بچه دار هم دوران محکومیتم را می گذرانم و هم با انجام کارهای روزانه زنان این بند از آنها کارت تلفن دریافت میکنم تا بتوانم با فرزندانم تلفنی صحبت کنم. من با بغل کردن بچه های این بند به دختران کوچک خودم فکر میکنم و به یادشان اشک می ریزم.
وی همچنین اضافه کرد: معمولاً کسانی که به ۱۵ سال زندان محکوم می شوند بعد از ۳ سال و نیم که حبس کشیدند، حکمشان شکسته می شود. من الان ۳ سال از حبسم گذشته و وارد سال چهارم شده ام اما هنوز از عفو و یا شکسته شدن حبسم خبری نیست.
شیرین رخشان در بخش دیگری از سخنانش گفت: همانطور که قبلاً هم اشاره کردم پدر و مادرم را از دست داده ام. همسرم را هم که اعدام کرده اند. هیچ کس را ندارم که از من حمایت کند. اینجا مشکلات مالی زیادی دارم. در طی این سه سالی که زندانی بوده ام هیچ کمک مالی به من نشده است. تنها کمک به من همان کارتهای تلفن است که آن هم فقط با بیگاری کردن خودم و زحمت زیاد به دست می آورم.
وی که درپایان صحبتهایش به شدت گریه می کرد اظهارداشت: دخترکوچکم در آخرین مکالمه ی تلفنی به من گفت “خاله”. با شنیدن این اسم فقط از خدا طلب مرگ خودم را کرده ام.

 

Posted in Uncategorized | Leave a comment

بازخوانی پرونده کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران در اسفند 77

بازخوانی پرونده کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران در اسفند 77

 مصاحبه ام  با دونفر از فعالان کورد

منتشر شده در: اخبار روز

عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان ترکیه در 15 فوریه سال 1999 مصادف با روزهای پایانی بهمن 1377 در شهر نایروبی، پایتخت کشور کنیا و در یک توطئه بین المللی با همکاری ترکیه، موساد اسرائیل، سازمان سیا آمریکا، یونان و انگلیس بازداشت و سپس تحویل کشور ترکیه داده شد. در دستگیری عبدالله اوجالان، کشورهای ایران و سوریه نیز با دولت ترکیه همکاری کردند اما موساد اسرائیل بزرگترین نقش را داشت. بازداشت اوجالان با اعتراض شدید کردهای سراسر جهان مواجه گردید.
بر همین اساس یازده سال پیش در روزهای آغازین اسفند 77 مردم بسیاری از شهرهای کردنشین ایران همگام با کردهای غرب و شمال کردستان در اعتراض به بازداشت عبدالله اوجالان، رهبر حزب کارگران کردستان ترکیه و در اعتراض به کشورهایی که در دستگیری وی با دولت ترکیه همکاری داشتند معروف به «دسیسه ی بین الدول 15 شبات» دست به راهپیمایی زدند.
راهپیمایی مردم کرد که با اعلام قبلی برگزار شد توسط حکومت ایران به شدت مورد سرکوب قرار گرفت. مردم زیادی در شهرهای مختلف کردنشین ایران کشته و زخمی شدند. شهر سنندج بیشترین تعداد کشته شدگان را به خود اختصاص داد. شدت سرکوبها در سنندج به حدی بود که از روز سوم اسفند 77 به عنوان یک روز خونین در این شهر یاد می کنند. کشتار مردم شهرهای کردنشین در اسفند 77 مصادف بود با سالهای ابتدایی روی کار آمدن دولت اصلاحات. هر چند این آغاز و یا پایان برخوردهای سرکوبگرانه و خونین دولت و حکومت ایران با مبارزات مدنی مردم کرد در طی سالهای پس از انقلاب 57 نبود اما همین امر نشان داد که کلیه ی جناحهای موجود در ایران با تمام اختلافاتشان در مواجهه با مسئله ی کرد دارای استراتژی و تاکتیک یکسانی می باشند و کوچکترین تفاوتی با یکدیگر ندارند.
در باز خوانی پرونده ی کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران در اسفند 77، دو نفر از فعالان کرد صفحات دیگری از این پرونده را برایم گشودند.

هادی صوفی زاده: مطبوعات ایران و روشنفکران غیر کرد هیچ واکنشی به کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران در اسفند 77 نشان ندادند.

هادی صوفی زاده، فعال سیاسی کرد مقیم نروژ ضمن اشاره به فرا رسیدن یازدهمین سالروز کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران در  اسفند 77 و با گرامیداشت یاد و خاطره ی کشته شدگان و آسیب دیدگان حوادث آن سال و تشریح دلائل به وجود آمدن آن حوادث اظهار داشت: بدنبال دستگیری آقای عبدالله اوجالان، مهمترین شخصیت مبارز تاریخ ملت کرد که در اواخر بهمن ماه سال 77 در کنیا و در جریان یک توطئه بین المللی و با همکاری کشورهای ایران، اسرائیل، امریکا، یونان و کنیا صورت گرفت، کردها در بخشهای مختلف کردستان و سایر نقاط جهان در اعتراض به آن توطئه ی ننگین و دستگیری رهبر خلق کرد، همچنین در اعتراض به پدیده ای دیرینه به نام ظلم که در اکثر نقاط جهان رخت بر بسته اما در کردستان هنوز هم رواج دارد از خود واکنش نشان دادند. درآن زمان دستگیری ایشان به‌ رسوایی دولت وقت یونان انجامید و برخی از وزرای دولت وقت مجبور به‌ استعفا گشتند. دشمنان متنوع خلق کرد به شیوه های مرسوم و با هدف قرار دادن رهبر کاریزمای این خلق که هویت نوینی به مبارزات خلقمان بخشیده بود، موجبات اعتراض و خشم کردها را برانگیختند. لازم به توضیح است که آقای اوجالان شخصیت محبوب و شایسته‌ای در میان کردهای ایران محسوب می شود که‌ درتاریخ خلق کرد وجود ندارد و برخی از ایرانیان آگاه‌ نیز به‌ خصوصیات بارز شخصیتی ایشان کاملا واقفند، بیهوده‌ نبود که‌ درآن زمان زنده‌یاد داریوش فروهر بخاطر مساعدت دولت ایتالیا درحق آقای اوجالان با حضور درسفارت ایتالیا و اهداء گل دولتمردان ایتالیا را ستایش نمود. آقای اوجالان تنها کسی است که‌ صادقانه‌ و با بازخوانی تاریخ تلخ خلق کرد وارد میدان شده‌ ونسلی از جوانان کرد را تربیت نموده‌ است که‌ مصمم به‌ مبارزه‌ تا رسیدن به‌ احقاق حقوق کرد هستند. به همین دلیل با دستگیری ایشان، کردها در کردستان و بسیاری از نقاط دنیا بویژه روسیه، ترکیه و آلمان اقدام به خودسوزی نمودند. در کردستان نیز موج میلیونی کردها به خیابانها سرازیر شدند و در نتیجه مورد حمله نظامی رژیمهای اشغالگر حاکم بر کردستان قرار گرفتند. درجریان یورش نیروهای امنیتی ایران در اکثر شهرهای کردنشین ایران (شرق کردستان)، صدها نفر بازداشت، دهها نفر راه‌ تبعید را درپیش گرفتند و دهها نفر دیگر نیز توسط ماموران رژیم شهید شدند که‌ شهر سنندج بیشترین آمار قربانیان را داشت. با توجه به اینکه درگیریها در شهرها و کشورهای مختلف بود بنابراین تاریخ درگیریها درهر شهر و کشوری متفاوت بود، مثلاً در کردستان شمالی (ترکیه‌) درگیریها روزانه‌ ادامه‌ داشت و هنوز هم ادامه‌ دارد، اما در شرق کردستان و مشخصاً همزمان با دستگیری آقای اوجالان و در روزهای اواخر بهمن و اوایل اسفند بوجود آمد. در سنندج روز سوم اسفند بود. درارومیه‌ هم همینطور، دربعضی شهرها یکم ودوم اسفند بوقوع پیوست. و کلاً استانهای ایلام، کرماشان، کردستان، آذربایجان غربی و تهران به صحنه درگیری تبدیل شدند.
این فعال سیاسی که تحصیلات آکادمیکش در زمینه حقوق بشر است ضمن اشاره به ابزار سرکوب و نیروهای سرکوبگر دولت ایران طی حوادث اسفند 77 و با بیان اینکه «در این درگیریها رژیم ایران مثل همیشه از همه ی اهرمها علیه خلق کرد استفاده کرد.» گفت: امروزه‌ اگر در تهران قادر به‌سرکوب موج سبز می شوند، پیشتر متدها را از تجارب به‌دست آمده‌ ازسرکوب مردم کردستان یادگرفته‌اند. اگردراین اواخر شاهد اتفاقات زندان کهریزک و زندانهای دیگر بودیم، درسه‌ دهه‌ اخیر آن توحشات درابعاد خشن تر علیه‌ خلق کرد انجام گرفته‌اند. اگر به‌ زبانی ساده‌ بخواهم بگویم باید گفت که‌ رژیم ایران در حوادث اسفند 77 از یک دوربین فیلمبرداری گرفته تا زندان و اسلحه‌ گرم و استفاده‌ از مزدوران محلی به عنوان ابزار سرکوب به کار گرفت و همچنان هم این کار را می کند.
وی درباره خودجوش بودن اعتراضها با طرح این پرسش که «خودجوش یعنی چه؟» توضیح داد: وقتی در کشورهای دیکتاتوری امکان بروز اعتراض و سازماندهی وجود ندارد، اعتراضات خودجوش می شود. اما اعتراضات مذکور به‌ نقطه ای درتاریخ خلق کرد بدل شده‌ که‌ در سی سال گذشته‌ ما شاهد همچون موج خروشانی حتی در اتفاقات اخیر ایران نبوده‌ایم.
صوفی زاده همچنین درباره نقش احزاب و فعالان کرد در به خیابان کشاندن مردم در اسفند 77 گفت: اعتراضهای مردم کرد در اسفند 77 و دلائل آن مسئله‌ ای فراحزبی بود و اساساً به‌ یک موضوع ملی تبدیل شده‌بود. دستگیری وتحقیرغم انگیز آقای اوجالان، تحقیر ملی کردها را نشان میداد. احزاب بخش کوچکی ازموج خروشان مردمی بودند.
وی در خصوص علت عدم تداوم اعتراضها تصریح کرد: چند دهه‌ رفتار غیر انسانی دولت مرکزی با کردها، درواقع رمق از جامعه‌ کردستان را بریده‌است، بنده معتقد نیستم که‌ ملت کرد همیشه‌ درصحنه‌ بوده‌است. مبارزات ملت کرد بیشتر فرسایشی بوده اما نگرش جدید خلق کرد درشرق کردستان و الگوبرداری ازمبارزه‌ مدنی خلق کرد در شمال کردستان، تاثیرات مثبتی را به‌جای آورده‌است.
هادی صوفی زاده در پاسخ به این پرسش که «مردم کرد در اسفند 77 با اعلام قبلی نسبت به مسئله ای معترض شدند که در آن سوی مرزها اتفاق افتاده بود چرا توسط حکومت ایران باید سرکوب شوند؟» گفت: در سوال شما یک نوع منزه‌گی وجود دارد که‌ برازنده‌ جامعه‌ ایران و دولتمردان آن نیست. اگر چنانچه‌ تاریخ یک قرن اخیر رفتار حکومتگران فارس وترک وعرب را درارتباط با کردها مطالعه‌ نمائید، متوجه‌ خواهید شد که‌ آن کشورها دربحرانی ترین روابط فی مابین، برسر مسئله‌ کردها متحد هستند.  برای مثال صلح میان رژیم شاه‌ با رژیم صدام معروف به‌ قرارداد الجزایر، توافق میان ترکیه‌ وسوریه‌ علیه‌ کردها درسال 99، جلسات امنیتی مشترک رژیمهای «ترکیه‌، ایران، سوریه‌ وعراق» در بیست سال گذشته‌ علیه‌ حکومت کردستان جنوبی نمونه‌هایی از ادعای مورد نظر است. اما درخصوص آن مقطع مسائل خاصی نیز درجریان بود که‌ می توان به‌ پیمان استراتژیک نظامی میان ترکیه‌ واسرائیل اشاره‌ نمود که‌ طی آن به هواپیماهای اسرائیل اجازه داده شده بود درآسمان ترکیه‌ پرواز و مناطق مرزی ایران با ترکیه‌ را نیز در کنترل هواپیماهای تجسسی خود داشته‌ باشند. پیمان مذکور موجبات نگرانی وخشم مقامات ایران را فراهم نموده‌ بود بنابراین ایران می خواست با تسلط بر اوضاع فشارهای روانی حاکم بر جامعه‌ کردستان درجریان دستگیری آقای اوجالان، از فریاد کردها بنفع خود استفاده‌ نماید، مثل همان موردی که‌ حاکمان ایران توانسته‌ بودند درجریان بمباران شیمیایی حلبچه‌ درسال 88 و فرار میلیونی کردهای عراق از دست رژیم صدام درسال 1991 سوء استفاده‌ نمایند و می خواست دراین مورد هم بتواند، طلبکار شود. اما زمانیکه‌ متوجه‌ گردیدند کردها را نمی شود به‌روال سابق فریب داد و متوجه‌ شدند افکار آقای اوجالان فرامرزی است و درمیان مردم ریشه‌ دوانیده‌ است به‌ بدترین شیوه‌ با آن برخورد نمود.
این فعال سیاسی کرد در خصوص کشته و بازداشت شدگان حوادث اسفند 77 اظهارداشت: تعداد کشته شدگان حوادث اسفند 77 در مناطق کردنشین ایران بالای 50 نفر بود اما درمورد اینکه چه تعداد زن، مرد و یا کودک بودند چیزی نمی دانم. همچنین تعداد، جنس و سن بازداشت شدگان هنوز هم مشخص نیست. اما فقط در شهر بانه، زادگاه بنده بیش از 50 نفر بازداشت شدند. در میان بازداشت شدگان شهر بانه کسی به زندان و یا اعدام محکوم نشد. درباره ی بازداشت شدگان سایر شهرهای کردنشین هم اطلاعی ندارم.
هادی صوفی زاده، فعال سیاسی کرد در پایان سخنانش در خصوص واکنش مطبوعات ایران، روشنفکران غیر کرد و مجامع بین المللی به حوادث اسفند 77همچنین درباره بازتاب آن حوادث گفت: با توجه به اینکه درایران چیزی بنام مطبوعات آزاد نداریم و روشنفکران غیر کرد هم تحت تاثیر فرهنگ دولت حاکم هستند لذا از سوی آنها در خصوص حوادث اسفند 77 هیچ واکنشی را شاهد نبودیم. همچنین متاسفانه در مجامع بین المللی هیچ اعتراضی به ایران نشد. جامعه‌ ایران آنچنان باز نیست که‌ امکان همچون حرکاتی را بدهد، ضمناً در شرق کردستان تاکنون نیز جو امنیتی حاکم است. اما در کل این مسئله بازتاب وسیعی داشت. توجه‌ غیر قابل انتظار جوانان کرد به‌ حزب کارگران کردستان ترکیه‌ و ترویج افکار آقای اوجالان در میان مردم شرق کردستان خود گویای این حقیقت است. درخصوص بازتاب مسئله در سطح دنیا نیز قضاوت آسان نیست و همچنانکه‌ می گویند، درد ستم ملی را ملت تحت ستم درک می کند نه‌ ستمگران. اما ادامه‌ راه‌ آقای اوجالان و قدرت سیاسی و ملی حزب مطبوع ایشان شکست توطئه‌ دشمنان را ثابت نمود. نشریات کردی و فعالان کرد نیز در بازتاب مسئله خوب عمل کردند. همچنین کتاب «داستان دوباره‌ زیستن»، مصاحبه‌ روزنامه‌ نگار ترک آقای یالچین کوچوک با عبدالله اوجالان، رهبر خلق کرد که‌ توسط دکتر عبدالله‌ ابریشمی ترجمه‌ گردیده‌ بود، مهمترین کتاب در بیان افکار ودیدگاههای آقای اوجالان محسوب می شد که‌ همزمان با دستگیری ایشان در دست مردم قرار گرفت.

احمد اندریاری: هیچ گاه آمار دقیق و رسمی از کشته شدگان به دست نرسید.

احمد اندریاری، نویسنده، روزنامه نگار و مستندساز کرد نیز در خصوص علل به وجود آمدن حوادث اسفند 77 در مناطق کردنشین ایران گفت: عبدالله اوجالان، 15 فوریه 1999 در نایروبی پایتخت کنیا با همکاری موساد اسرائیل، دستگاه اطلاعاتی سیا آمریکا و سازمان امنیت ترکیه دستگیر شد. سپس با یک هواپیما به ترکیه انتقال داده شد. کشورهای امریکا، اسرائیل، ترکیه، انگلستان، یونان و……. در دستگیری وی همکاری داشتند. روزنامه ی «دیلی نیشین» در شماره ی هفته گذشته اشاره داشت که 7 نفر از ماموران موساد اسرائیل که یکی از آنها زن بوده در دستگیری آقای اوجالان شرکت داشتند.
این کارشناس تاریخ ادامه داد: مردم کورد، آقای اوجالان را رهبر ملی خود می دانستند و به راستی همه آقای اوجالان را دوست داشتند. دستگیری آقای اوجالان شوک بسیار بدی بود آن هم به آن شیوه ی خائنانه و در یک توطئه بین المللی. دولت های مشارکت کننده در آن توطئه برای اجرای سیاست های خود اراده ی 40 میلیون کورد را نادید انگاشته بودند.
وی افزود: در کوردستان ایران اپوزیسیون های سیاسی دیگری نیز وجود دارند که ایدئولوژی جدایی از حزب پ ک ک را  دارند. این ها بیشترشان متعلق به گذشته هستند اما امروزه بیشتر جوانان و زنان و مردان کورد، عبدالله اوجالان را دوست دارند و او را رهبر ملی خود می دانند. عبدالله اوجالان جدا از رهبری سیاسی مردم کورد، رهبر ادبیات، تاریخ، هنر و انسان بودن نیز هست. او دوست داشتن و چگونه عشق ورزیدن را به انسان ها می آموزد. او درس برابری و یکسانی و جامعه آزاد را می دهد. او در کوردستان نخستین رهبر کوردی ست که از تاریخ و هنر و فلسفه ی زنانه سخن می گوید. دیگر رهبران نیز شاید سخنی در این باب مطرح کرده باشند اما هیچ گاه تحلیل درست و روشنی از وضعیت زن این گونه که آقای اوجالان درباره آن سخن گفته اند، ارائه نکرده اند.
احمد اندریاری که در حال حاضر با بخش اخبار شبکه ماهواره ای «نوروز تی وی» همکاری دارد در ادامه سخنانش اظهارداشت: به دنبال آن توطئه ی بین المللی که سبب دستگیری آقای اوجالان گردید، کوردها یک پارچه آتش و خشم شدند و در تمام دنیا اعتراض خود را به این انسان دزدی و این توطئه نشان دادند. مردم شهرهای کردنشین ایران همچون ارومیه، ماکو، سلماس، سنندج، سقز و مهاباد سعی داشتند تا مثل بقیه ی کردهای سراسر دنیا طی یک راهپیمایی اعتراض خود را نسبت به این مسئله نشان دهند. مردم سنندج نیز با گرفتن مجوز از استانداری کردستان روز سوم اسفند 77 در این اعتراض جهانی شرکت کردند. آنها با انجام دادن راهپیمایی آرام می خواستند با برادران و خواهران خود در کوردستان ترکیه همدل و هم کلام شوند.
اندریاری با بیان این نکته که « اعتراض سوم اسفند، دلیلی شد که بار دیگر جمهوری اسلامی نقاب از چهره بردارد و مردم کورد را مورد تهاجم قرار دهد.» گفت: البته چند روز قبلتر در 27 بهمن ماه سال 1377 کوردها از سراسر ایران به سوی تهران حرکت کردند و در یک حرکت منسجم و دمکراتیک  خیابان های آزادی و انقلاب را طی کردند تا به مقابل سفارت ترکیه رسیدند و در آن جا خواستار آزادی عبدالله اوجالان شدند. پس از آن در تمام شهرهای کوردستان، ارومیه، کرمانشاه و ایلام اعتراضات به طور مستمر ادامه داشت. در ارومیه 2 نفر کشته شدند. در سلماس عده ای زخمی و دستگیر شدند. همچنین دانشجویان، روز 29 بهمن ماه در دانشگاه کوردستان شهر سنندج با مجوز قبلی اقدام به برگزاری مراسمی در اعتراض به بازداشت عبدالله اوجالان کردند اما آن مراسم به خشونت کشیده شد و با ضرب و شتم و دستگیری گروهی از دانشجویان و اساتید دانشگاه پایان یافت. در پی آن مراسم راهپیمایی سوم اسفند ماه سنندج از سوی مردم این شهر برنامه ریزی شد. تعدادی از جوانان برای دریافت مجوز به استانداری کردستان مراجعه کردند. آن زمان آقای رمضان زاده  استاندار شهر سنندج بود که با خواسته ی دمکراتیک و انسانی جوانان موافقت و مجوز را صادر نمود اما همین مرد شریف که امروز در صف اصلاح طلب های جنبش سبز است ساعت 1 شب هنگامی که همه در خواب بودند در تلویزیون محلی سنندج اعلام نمود که مجوز راهپیمایی فردا لغو شده است. آیا این توهین به شعور مردم نیست؟! اعلام منع راهپیمایی آن هم در زمانی که بیشتر مردم در خواب هستند؟! مردم طبق برنامه ریزی که  پیشتر به آنها اعلام شده بود در میدان مرکزی شهر جمع شدند و چون از همان آغاز با برخورد و خشونت نیروهای ضد شورش که تمام سطح شهر را اشغال کرده بودند روبه رو شدند به مقابله پرداختند. در این درگیریها تعداد زیادی از جوانان کشته و زنان و مردان بسیاری زخمی و دستگیر شدند حتا به پیر زنان نیز رحم نکرده و با باتوم های برقی خود بر فرق سر مادران سالخورده می کوبیدند. من خودم یکی از صحنه هایی که شاهدش بودم این بود که مادر سالخورده ای قصد آرام کردن نیروهای مهاجم را داشت اما متاسفانه به جای احترام و حرمت باتوم بود که بر سر و روی پیرزن بیچاره فرود می آمد. شهر سنندج آن روز را هیچگاه از یاد نخواهد برد و آن روز نیز تراژدی دردناک دیگری بر تارک تاریخ نقش بست.  
وی همچنین اضافه کرد: دولت ایران از نیروهای گارد ویژه، هلی کوپتر، تفنگ و باتوم برای سرکوب راهپیمایان استفاده کرد. نیروهای سرکوبگر ازاستان های همجوار آمده بودند. بعدها که با نیروهای اعزامی از همدان صحبت کردم -البته در لباس حرفه ی خودم نه در لباس یک شخصیت کورد- یکی از نیروهای همدان گفت: «به ما گفتند: سنی کشان! باید در راه خدا جهاد کنید.» دولت های حاکم سالهاست که با استفاده از مذهب و تفاوت مذهبی سعی در ایجاد تفرقه و جدایی میان کوردها دارند که در گذشته تا حدی موفق بودند. آوردن نیرو از کرمانشاه نیز نتیجه ی همان تفکر «راه اندازی تفرقه در میان کوردها» بود.
این فعال حقوق بشر در ادامه سخنانش افزود: بعد از این رویداد فضای امنیتی شدیدی بر کوردستان حاکم شد. اگر چه در ظاهر همه چیز آرام بود اما نیروهای امنیتی روز به روز در کوردستان افزایش پیدا می کرد که در برابر هر اعتراضی به شیوه ی سرکوب گرانه برخورد می کردند. در اعتراض به حادثه ی قتل شوانه قادری در سال 84 نیز باز هم چندین نفر از مردم کرد معترض کشته و زندانی شدند.
وی که عضو هیات اجرایی سازمان حقوق بشر کورد در اروپا می باشد درخصوص نقش احزاب و فعالان کرد در اعتراضهای اسفند 77 اظهار داشت: اعتراضها کاملاً خودجوش بود. احزاب کردی اعم از پوزیسیون و اپوزیسیون همچنین فعالان کرد هیچ نقشی در اعتراضها و به خیابان کشاندن مردم نداشتند. مردم کرد کاملاً خود جوش و با دلی آکنده از غم این که چگونه بار دیگر به واسطه ی خیانت بین المللی و با مشارکت همه جانبه دولت ها، رهبر ملی شان دستگیر شده دست به اعتراض زدند. البته این خیانت ها و اندوه ناشی از آن بارها برای مردم کورد تکرار شده بود اما این بار پذیرش آن برای کوردها غیر قابل قبول بود.
اندریاری همچنین درباره تعداد کشته و دستگیر شدگان حوادث اسفند 77 گفت: هیچ گاه آماری رسمی و دقیق از کشته شدگان آن روز به دست نرسید. اشاره ام به روز سوم اسفند در شهر سنندج است. بیشتر کسانی که در آن روز کشته شدند حتا جنازه هایشان به خانواده هایشان بر گردانده نشد و خانواده ها تا به امروز نیز از محل دفن عزیزانشان اطلاعی ندارند. خانواده ها به شدت تحت فشار بودند و تهدید می شدند. چون خانواده های سنندجی بارها شاهد نسل کشی جمهوری اسلامی در کوردستان بودند بنابراین از بیان واقعیت واهمه داشتند و حتا امروز هم از طرح آن خودداری می کنند. سیروان کریمی یکی از کشته شدگان آن روز است که در آن زمان تنها 13 سال داشت. در ارومیه 2 نفر، در ماکو 1 نفر، در سنندج نیز طبق آماری 33 نفر و براساس آماری دیگر 70 نفر کشته شدند. صدها نفر طی حوادث اسفند سال 77 دستگیر شدند. به دختران و پسران جوان تجاوز کردند. موهای سر دختران برای تحقیر در زندان ها تراشیده شد. تعداد زیادی از نوجوانان با پرداخت جریمه های سنگین از سوی خانواده ها از زندان آزاد شدند. اساتید دانشگاهها دستگیر، از دانشگاه اخراج و به حبس های طویل المدت محکوم شدند. بسیاری به زندان محکوم شدند.
این روزنامه نگار کرد نیز در پاسخ به این پرسش که «مردم کرد در اسفند 77 با اعلام قبلی نسبت به مسئله ای معترض شدند که در آن سوی مرزها اتفاق افتاده بود چرا توسط حکومت ایران باید سرکوب شوند؟» اظهار داشت: دولتهای سرکوبگر ترکیه، سوریه، ایران و در گذشته عراق، در خصوص کوردها همیشه سیاست مشترکی را داشتند. کوردستان در سال 1514 بعد از جنگ چالدران میان عثمانی و ایران تقسیم شد. بعد از جنگ جهانی اول نیز به 4  بخش تقسیم گردید. دولت های متصرف همیشه نگران این بودند که کوردها زمانی بخواهند دوباره در کنار هم و در مرز جغرافیایی مشترکی باشند لذا سیاست سرکوبی که در پیش گرفته اند بیشتر اوقات با هماهنگی و به صورت کاملاً مشترک انجام می گیرد. چه بسا بسیاری اوقات نیز از خود کوردها برای از میان بردن کوردها استفاده کرده اند و آنها را نیز به جان هم انداخته اند. آقای احسن هوشمند، جامعه شناس قرن حاضر یکی از آن اندیشمند هاست که با شناسنامه کوردی خود به هویت خود خیانت می کند.
وی در خصوص واکنش مطبوعات، روزنامه نگاران و روشنفکران غیرکرد ایرانی نسبت به حوادث اسفند 77 در مناطق کردنشین گفت: برخی از روزنامه های کشور به آن حوادث اشاره کردند اما چگونگی اشاره این روزنامه ها مهم بود که تا چه اندازه به واقعیت اتفاق افتاده اشاره داشتند؟ این موضوع حتا به مجلس هم رسید و گروهی از نمایندگان نارضایتی خود را نسبت به آن نشان دادند. موسوی لاری که در آن زمان وزیر کشور بود از سوی مجلس فراخوانده شد که متاسفانه در همان مجلس بر اتفاق افتاده سرپوش گذاشتند و آن را مختومه اعلام کردند مانند بسیاری دیگر از جنایتهای جمهوری اسلامی. خلاصه کنم حوادث اسفند 77 در ایران و در دنیا هیچ بازتابی نداشت چون اینجا داستان ملت کرد است. همچنین به ایران در مجامع بین المللی به خاطر این کشتار و نقض آشکار حقوق ملت کرد هیچ اعتراضی نشد.
احمد اندریاری، نویسنده، روزنامه نگار و فعال حقوق بشر درپایان سخنانش درباره ی سهم نشریات و فعالان کرد در بازتاب مسئله کشتار مردم کرد توسط حکومت ایران در اسفند 77 اظهار داشت: آن زمان در کوردستان مانند امروز نهادهای مدنی و نشریات حضور چشمگیری نداشتند. بیشتر فعالان کورد نیز یا در زندان بودند و یا در بیرون زندان تحت فشار و سرکوب قرارداشتند. بنابراین نشریات کردی و فعالان کرد سهم چندانی در بازتاب مسئله نمی توانستند داشته باشند.

Posted in Uncategorized | Leave a comment

شبگرد

شبگرد

به دنبال چیزی خیلی یواشکی از خدا

در میان مشت شب خدا

تا صبح

زاغ سیاه خدا را چوب می زنم

عزیزتر از جانم را به پایتان خواهم ریخت

مریم باکِره نیستم

مادر مسیح نیز نخواهم شد

فاحشه ی باکُرّه می شوم

قول می دهم برای حرامزاده ام به دنبال نام پدر نباشم

فقط در گرفتن مچ خدا یاری ام کنید

تمام خیابانهای یک طرفه را برعکس خواهم راند

خانم! آقا!                    

تو رو خدا درباره ی من فکر بد نکنید

به خدا من از شب تا صبح چادر سرم می کنم

آشیل را حرکت، زیگفروید را اعتماد موجب هلاکت

در این دیار اما خون تاوان دیدن و فهمیدن

و من هر شب خواب را در پای چاله ی لوچ چشمانم سر می برم

از شب تا صبح

زاغ سیاه خدا را چوب می زنم

به دنبال چیزی خیلی یواشکی از خدا

در میان مشت شب خدا می گردم

Posted in Uncategorized | 1 Comment

سلامش رسانید

سلامش رسانید

این نوشته ی ناچیز فقط ادای دین به معلم بی ادعایی است که زیاد می داند و بسیار می فهمد انسان را.

برای معلم خوبم

آقای شهاب الدین شیخی عزیز

هنر خودش بود که پابند کلاسش شدم. اشتباه نکنید. کلاس درس او میز و نیمکت و تخته سیاه ندارد. وقتی معلمها نمی توانستند توجهم را جلب کنند بالا کشیدن از درختهای چنار مدرسه و گشتن به دنبال لانه ی کفتر و یاکریم و کلاغ برایم جالب تر بود تا نشستن در سرکلاس درسشان. خیلی کم بودند معلمهایی که توانستند حداقل یک ساعت در کلاس نگهم دارند. اول بار کلاس سوم ابتدایی درس می خواندم و تا آن سال چیزی حدود هشت معلم عوض کرده بودم. ابراهیم اسمش بود و برایم قصه می گفت. اولهایش به خاطر قصه ها طاقت می آوردم اما بعدش از خود معلمم خوشم آمد. فقط من بودم که می دانستم او یک پسر مجرد است و بقیه فکر می کردند زن و بچه دارد. بعدش معلم فیلمسازی ام مرا شیفته ی کلاسش کرد. دوست داشتم هر روز کلاس داشته باشد. چقدر لحظه شماری می کردم برای فرارسیدن ساعت درسش. شیطنتهایم بود. مثل به هم ریختن کلاس البته منظورم شلوغ کردن است اگرنه من هیچ صندلی ای را به جایی نکوبیدم و یا دست توی کفش نکردم تا ته آن را به سقف بچسبانم که معلم خیال کند یکی با کفش روی سقف راه رفته است و مدام فکر کند به اینکه این اعجوبه دیگر که بوده؟! حاضر جوابی و از پنجره وارد کلاس شدن هم بود. این یکی را خیلی دوست داشتم. منظورم ورود به کلاس آنهم از پنجره. یکبار هم سرکلاس جلوی تمام دختر و پسرها بهش گفتم که خیلی ازش خوشم میاد. بنده خدا تا بناگوشش سرخ شد و من هنوز هم نمی دانم چرا. طفلک بیچاره لابد با خود فکر می کرد این دیگر چه مدلیش بود که من هیچ وقت ندیده بودم؟!!!. حالا هم فکر می کنم کار خیلی خوبی کردم که صادقانه حرف دلم را زدم. مطمئنم که او هم کم کم خودش را جمع و جور کرد و بعدها فهمید که قصد بدی ندارم چون یک بار در بولتن جشنواره ای برایم نوشت: ” دختر خوبی بود. آنقدر خوب که فکر می کرد که دختر بدی است. فیلم که می ساخت قبل از هر منتقدی عیبهای فیلمش را جار می زد و صد بار به خودش می گفت: “حواست را بیشتر جمع کن”. توی جلسات نقد و بررسی فیلمهایش نیز آرام و خونسرد حرف دیگران را می شنید و بعد انگار که بترسد کسی که او را نقد کرده از حرفهایش برنجد به نرمی و ملایمت می گفت: “شاید حق با شما باشد اما من طور دیگری فکر می کنم”. یک بار هم که جایزه ی جشنواره ای را به خود اختصاص داده بود، وقت پایین آمدن از جایگاهی که جایزه ها را توی آن چیده بودند نزدیک بود زمین بخورد(شاید هم زمین او را بخورد) اما خودش را سرپا نگه داشت تا وقتی توی سالن انتظار دیگران به او تبریک می گویند، از اشتباهی بگوید که داوران کرده بودند. اگر او را دیدید سلام مرا به او برسانید و بگویید هنوز بهترین دختر خوبی است که من می شناسم.”

این علاقه ها مربوط به دوره ی سنی ای نبود که هدایت و کنترل همه چیز را غریزه ی تازه از راه رسیده به عهده داشته باشد و میزان فهممان از جنس مخالف فقط همین باشد که او را گوشه ای خلوت گیرش بیاوریم و یک کوچولو بوسش کنیم. یکی قبلش بود و آن دیگری بعدش.

چیز زیادی تغییر نکرده است. هنوز هم همانطوری ام. دوست داشتنم درست کف دستم است و بلند هم جارش می زنم. آقای شیخی هم معلم خوبی است. وبلاگش، کلاس درسش است و من هم شاگرد دائمی این کلاس. شاید خودش هم مثل من نوشته هایش را به یاد نداشته باشد. برخی از آنها را بیش از بیست بار خوانده ام و بعضی از جمله هایش را کاملاً از حفظم. آرشیو نمودن اشعار و نوشته هایش و حتی تمام عکسهایی که از او می توان در اینترنت پیدا کرد باعث شد که آن قاضی بازپرس فکرهای خیلی بدی بکند. جنس علاقه ام به آقای شیخی مطمئناً از جنس علاقه ی دختربچه های دبیرستانی نیست که فقط به دنبال جمع کردن عکس بازیگرهای سینما و فوتبالیستها ی مشهور هستند. آقای شیخی جزو آندسته آدمهایی بود که ساختارهای ذهنی ام را بسیار در هم ریخت. دفترهای زیادی در خانه داشتم که پر از دست نوشته هایم بودند. کسی حق خواندن محتویات آن دفترها را نداشت. به آنها می گفتم دفترهای خدا. چون آرزوهایم را در آنها برای خدا نوشته بودم. از سال گذشته یک آرزو در دفترهایم زیاد تکرار شده بود. می دانستم آقای شیخی خیلی دوست دارد که یک نشریه داشته باشد. از خدا خواسته بودم که پول زیادی به من بدهد تا در اختیار آقای شیخی بگذارم که بتواند نشریه اش را راه بیندازد. البته من به یک نشریه ی اینترنتی فکر کرده بودم. مدیریت امور مالی را می خواستم به آقای کرمانشاهی بدهم. دکتر توفیقی هم قرار بود در تیم ما باشد. همین طور در اینترنت می گشتم که ببینم چه کسی می تواند در این نشریه بنویسد. تصمیم گرفته بودم تمام خبرنگارهایمان کرد باشند. حضور آقای مختار زارعی، آقای جلال رحمانی و آقای عارف نادری قطعی بود. دوست داشتم آقای آسو صالح هم یک وبلاگ داشته باشد تا ببینم چگونه می نویسد. هیچ نوشته ای از او نخوانده بودم. اما آدم خوبی است و من بسیار شرمنده ی مهربانی هایش هستم. آقای شیرکو جهانی هم خوب می نوشت. مقاله ای داشت تحت عنوان «کردستان، مستعمره‌ی مشترک چند دولت، سرزمین مشترک یک ملت (پاسخی به یک ذهنیت)» که در پاسخ به مقاله خانم نوشابه امیری تحت عنوان «” کردستان، ایران است… ! “» نوشته شده بود. تا دیدمش من هم سریع مقاله را برای خانم امیری ایمیل کردم. البته قبول دارم از سر بدجنسی و پدرسوختگی این کار را کردم. دلیلش را هم حتماً آقای شیخی می داند که چیست اما پشیمان نیستم. هنوز هم فکر می کنم کار خوبی کردم اما امیدوارم خدا منو ببخشه. فکر می کردم مطالب آقای جهانی از آن دست نوشته هایی است که همان شماره ی اول در نشریه را تخته کنند برای همین مطمئن بودم که به یک ترمز قوی احتیاج دارند. خلاصه بندگان خدا ، دوستان کوردم را می گویم اصلاً روحشان خبر نداشت که من اینجا چه نقشه هایی برایشان کشیده ام. دفتراصلی مان هم بنا بود در یک باغ بزرگ و زیبا در شمال شهر تهران باشد و خب حتماً می بایستی نمایندگیهایی در مرکز استانهای کردنشین می داشت. ما هر هفته جلسه داشتیم. هر هفته در یکی از استانهای کردنشین. چقدر عالی می شد. هر روز موسیقی کردی هم گوش می کردیم. دفتر کارمان پر از عکس کوههای معروف و شخصیتهای معروف کرد بود. آثار تاریخی را هم فراموش نکرده بودیم و البته چندتا از شعرهای آقای شیخی را هم تصمیم گرفته بودم که با خط زیبا و به زبان کردی بدهم بنویسند تا بر دیوارهای دفترمان بکوبم. و حتماً یک عکس از آقای شیخی هم با لباس کردی در کنار آنها نصب شود. آقای شیخی قرار بود هفته ای دوسه بار برایمان سخنرانی کنند. درباره ی هر چه که خودش دوست داشت. حرفهایش همیشه دلنشین است. او همیشه چیزی برای گفتن دارد. قائدتاً بقیه ی بچه ها هم باید اظهار نظر می کردند و من هم مثل همیشه ساکت یک گوشه می نشستم تا از آنها چیز یاد بگیرم. همیشه هم فکر می کردم آقای دکتر توفیقی با آن متانت و صبر مثال زدنی اش چگونه خواهند بود در جمع ما؟ این آرزو را بارها نوشته بودم تا خدا فراموش نکند. اما هنگام بازداشت متاسفانه بازجوها دفترهایم را با خود بردند و لابد چقدر به آرزوهای من خندیدند. دوستانم را مسخره کردند. به آنها فحش هم دادند. فحشهای خیلی بد. این کار را جلوی خودم کردند. حرامزاده و ولدالزنا را زیاد گفتند. فکر می کنم به خاطر همین هم بود که زود آزادم کردند. لابد فکر کردند عقل درست و حسابی ندارم. زمانیکه وسایلم را دادند اولین کاری که کردم ورق تمام دفترهایم را سوزاندم. حالا هم با خدا قهرم چون فکر می کنم تقصیر اون بود که راز من فاش شد. این خیلی بده که آدم چیزهای خیلی یواشکی اش لو بروند. برای این تعریفش کردم چون هر شب کابوس می بینم که بازجویم در صفحه ی تلویزیون ظاهر شده و با آن چشمهای مرموز و لبخندش به مردم تمام دنیا می گوید: آهای مردم دنیا!  “سوسن محمدخانی غیاثوند” که می گویید، یک همچین آرزوهای مسخره ای هم داشته است. آخه آدم آس و پاسی که پول نداره، کیس کامپیوترش هم دست دومه و اونقدر قراضه است که هر نیم ساعت یک بار خاموش می شه و ما چقدر بدبختی کشیدیم تا اطلاعات درون آن را بیرون بکشیم آخه چطوری می تونه بنویسه “امروز روز خوبیه. هوا هم معطره. من شادم. دفتربزرگ و زیبایی در شمال تهران دارم. دور تادور این دفتر را درختهای بزرگ و قدیمی احاطه کرده اند. کلاغ هم می تواند پرنده ی قشنگی باشد. نشریه ی اینترنتی مان محشر است. همه چیز عالی است. منتظر همکاران خبرنگارم هستم. همه ی ما خوشبختیم. زندگی مان حرف ندارد. همه حقوق زیاد و کافی دریافت می کنیم. راضی هستیم. توقیفمان نمی کنند. سانسور هم نمی شویم. همه با لباس محلی کردی سرکار می آییم غیر از آقای شیخی. بعضی روزها هم همه با هم کردی می رقصیم. این دیگر واقعاً عالی است. هر روز اما با آقای کرمانشاهی دعوا می کنیم. این بچه را خدا ساخته فقط برای اینکه هر روز از دستش حرص بخوری. قهرکنی بعدش هم آشتی. او هر روز مرا به سیگار فروشی نه ببخشین بستنی فروشی می برد. من هم هر از چندگاهی به رستوران “حاج نائب” دعوتش می کنم. این روزها ولی عصر یک طرفه شده کارش کمی کساد است. می خواهم این طوری پولدارش کنم. من دختر مهربان و بخشنده ای هستم. راه کرمانشاه تا تهران کوتاه شده. آقای شیخی از در وارد می شود. امروز کت قهوه ای پوشیده است. یک شلوارکبریتی قهوه ای رنگ هم به پادارد. بند کیفش از شانه ی چپش آویزان است و سیگارش در دست راستش است. کیفش کرم رنگ است. کفشهایش را نمی بینم. میز این اجازه را نمی دهد. قیافه اش که از پشت دود سیگار پیدا می شود همان لبخند همیشگی را می بینم که آدم هیچ وقت نمی داند از ته دل است یا زور زورکی به چهره اش نشانده است. نمی توانم حدس بزنم امروز چگونه است. ” همین طوری نوشت که ما در جلسات بازجویی چندبار بهش سیگار تعارف کردیم اما اون قبول نکرد. فکر کردیم لابد به خاطر اعتصابشه. چه می دانستیم نوشته هاش به زندگیش هیچ ربطی نداره شایدم داره ما سر در نیاوردیم. موقع بازجویی هم بهش گفتم حالا هم می گم. من بالاخره نفهمیدم اون یه دختر ساده است یا شخصیت خیلی پیچیده ای داره اما دیوانگی اش محرز است. 

گفتم خودم برایتان بگویم شاید اثرش کمتر شود و کمتر خجالت بکشم. این گفتن هم ساده نبود. این روزها احساس آدمی را دارم که در میدان وسط شهر لختش کرده اند و همه او را به نظاره نشسته اند. از همان موقع شروع شد که گفتند در برگه بازجویی بنویسم چشمهایم چه رنگی است؟ بینی ام چه فرمی دارد؟ و روی بدنم آیا نشانی از ماه گرفتگی و خالکوبی دارم یا نه؟ نزدیکم ایستاده بودند. یکی درست بغل دستم. یکی هم روبرویم. دود سیگارش به صورتم می خورد که از پایین چشم بند پیدا بود. حواس آنکه در بغل دستم بود کاملا به من بود. هر جا گیر می کردم توضیح می داد. بقیه شان پشت سر من بودند. صدای آرامشان را می شنیدم. سخت است جلوی چندتا مرد بخواهی از بدنت بنویسی. نشد که گریه کنم. ناخنهایم چقدر زود زود می شکستند. آنکه سیگار می کشید صدای آرامی داشت. خیلی دوست داشتم قیافه اش را ببینم. روزهای آخر این اتفاق افتاد. جوان بود و بلند قد. شاید سنش از من هم کمتر بود. بازجوهایم جلوی من حرفی نزده اند اما در ملاقات حضوری به مادرم گفته اند: “خانم! دختر شما هیچ مشکلی نداره. مشکل اون فقط تنهایی و بی شوهریه. از اینجا که در اومد بگردید یه شوهر مناسب براش پیدا کنید. سرش که به زندگی گرم بشه دیگه خیلی از این دردسرهارو درست نمی کنه”

البته اعتراف می کنم توی اون دفترهام یه چیزهایی راجع به شوهر نداشته ام هم نوشته بودم. اینکه صورتش باید سه تیغه باشد و سرش هم همین طور تا بتوانم هر از چندگاهی آرم یک شرکت معتبر بین المللی را روی پوست لخت سرش حک کنم برای تبلیغات تا از این راه پول زیادی به دست بیاوریم. از آن موقع تا حالا دارم فکر می کنم یعنی ممکنه من با ازدواج تمام آرزوها، نقشه ها و هدفهامو فراموش کنم. باید خیلی آدم بدبختی باشم اگه یه همچین اتفاقی توی زندگی من بیفته. 

اردیبهشت همیشه ماهی است که مرا یاد معلمهایم می اندازد. معلمهایی که دوستشان داشتم و مرا پابند کلاسهایشان کردند. آقای شیخی هم معلم خوبی است که به جمع معلمهای زندگی ام اضافه شده است. حالش را از دوستان پرسیدم گفتند که هست اما جای ثابتی ندارد گویا. به روز شدن وبلاگش نشان از بودنش دارد. کاش زمان به عقب برمی گشت. مثل روزهای شاد گذشته. انتخابات نبود. راهپیمایی و زندان هم نبود و می توانستم سلام را بهانه ی یک تلفن کنم تا حالش را بپرسم حتی اگر صدایش غمگین باشد یا عصبی و بداخلاق و یا خشدار از نکشیدن سیگار اما این روزها عجیب زندگی را از همه ی مان گرفته. روزهای هفته فراموشمان شده. زندگی چقدر سبک در کوله هایمان با ما می چرخد. آقای شیخی معلم خوبی است. اینکه حرمت حوزه ی شخصی آدمها را نگاه می دارد و بدون مدرک اتهام وارد نمی کند خیلی خوب است. بداخلاقی ای که این روزها متاسفانه بسیار باب شده است. به او اعتراض کنید. نقدش کنید. عصبانی هم بشوید اما هیچ کدام اینها دلیل نمی شود که خیلی راحت پا روی همه چیز بگذارد و به شما بگوید: «خائن به ملت کرد، جاسوس و مخبر اطلاعات.» آقای شیخی انسان بسیار نازنین و معلم خوبی است. ظرفیت بسیار بالایی هم دارد. وقتی به خانه اش دعوتتان می کند اگر خانم باشید قطعاً می توانید به راحتی بگویید با این مسئله مشکل دارید و ترجیح می دهید محل قرارتان جایی در اماکن عمومی باشد. او به راحتی می پذیرد و حتی می خندد اما کاملاً مودبانه حالی تان می کند که با مرد دیگری اینقدر صریح و مستقیم راجع به این مسئله حرف نزنید چون ممکن است به او بر بخورد و هر کی و هر جا که باشید حتماً ته دلتان خواهید گفت: “مرد دیگر اصلاً مهم نیست. مهم این است که به شما برنخورد که خب نخورد و این یعنی خیلی محشرید آقای شیخی.” اصلاً هم ادعا نمی کند که مسئله کرد قرار است به دست او حل شود. او منصفانه نقد می کند. جلوی روی خودتان و کاملاً شجاعانه اما هیچ وقت برای کسی آنهم در پشت سرش پرونده نمی سازد. اگر او را دیدید حتماً از قول من گرمترین و صمیمانه ترین سلامهایم را تقدیمش کنید و بگویید شاگردش چه ساده و چه پیچیده و چه خل و دیوانه مطمئناً آرزوهایش را فراموش نمی کند حتی اگر ازدواج کند. هنوز هم آرزو دارد که روزی پولدار شود تا بتواند پولهایش را در اختیار او بگذارد که یک نشریه راه بیندازد. تا بچه های کرد جایی برای نوشتن داشته باشند. بدون مشکل سانسور و توقیف. و شماره ی این نشریه حتماً از صد و هزار هم بگذرد. بگویید شاگردش آرزویش همان است که بود حتی اگر تمام بازجوهای دنیا به آرزویش بخندند. بگویید شاگردش حتماً روزی با خدا آشتی خواهد کرد اما از ترس بازجوها تصمیم قطعی گرفته که دیگر آرزوهایش را در هیچ دفتری ننویسد. او قول داده آرزوهایش را با سرانگشتش زیر سقف آسمان در اولین خط بنویسد جایی که دست هیچ بازجویی به آن نرسد و کسی غیر از خدا نتواند بخواندش. بگویید شاگردش آنقدر حیا کرد که جز دوسه مورد آنهم در نوشته هایش در بقیه موارد چه در مکالمات و چه در نوشته هایش هیچ وقت اسم کوچکش را مورد استفاده قرار نداد و این به خاطر حرمت زیادی بود که نزد شاگردش داشت. بگویید شاگردش که همه ی عمر به بدقولی و دیر رسیدن شهرت داشت فقط در ملاقات با او بود که زودتر از موعد مقرر به سر قرار رسید حتی زودتر از خودش. بگویید شاگردش را ببخشد که به خاطر تمام  بی ادبیها و بداخلاقیهایش عذرخواهی می کند. بگویید شاگرد حقیرش را عفو کند که برای ادای دین هم چیزی درخورش پیدا نکرد. بگویید تند تند به روز شود که شاگردش حسابی دلتنگ نوشته هایش است.

Posted in Uncategorized | 10 Comments

Hello world!

Welcome to WordPress.com. This is your first post. Edit or delete it and start blogging!

Posted in Uncategorized | 1 Comment